مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹
زیوری از نو بدین چرخ کهن بر بستهاند
گوهری شاهد برین دریای اخضر بستهاند
شبروان گلشن نیلوفری را همچو صبح
رویها بگشادهاند این بار و زیور بستهاند
از شفق صد جرعه بین در طاس گردون ریخته
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷
تا دار ملک زان سوی عالم بساختم
خود را ز کاینات مسلم بساختم
بر چنبر جهان گذرم بود ازین سبب
تن چون رسن نزار و پر از خم بساختم
دیدم که زخم حادثه مرهم پذیر نیست
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴
قاعده ای نهاد خوش حسن تو باز در جهان
عشق تو زد سه نوبه ای بر در دار ملک جان
شعبده لب ترا از پی دلبری فلک
ماند به شکل حقه ای مهره مار در دهان
از تو من شکسته دل همچو پیاله در خطم
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷
زیور گردون گسست آینه آسمان
سوخت ز عکس رخش طره شب در زمان
یکسره صبح دوم آینه بر کف بتاخت
شست به ماورد طل سرمه ز چشم جهان
صبحدم از خواب جست آینه بر کف نهاد
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲
آنها که بوده اند ز دل دوستدار ما
در نیک و بد موافق و انده گسار ما
وان جمع دوستان و عزیزان که بود خوش
زایشان همیشه عیش دل روزگار ما
رفتند از این زمانه بد عهد زیر خاک
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۰
فلک را عهد بس نااستوار است
همه کار جهان ناپایدارست
بیا کس کز پی یک روزه راحت
بمانده روز و شب در انتظارست
هوایی دارد و آبی زمانه
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۱
جهان فتح من آخر به نوبهار رسد
نهال عیش من آخر به برگ و بار رسد
دلی که کوفته رنج و زخم خورد غم است
به عیش و عشرت بی حد و بی شمار رسد
امید هست کزین پس نوا و واله زیر
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۷
شکست دور سپهرم به پایمال زحیر
بریخت خون جوانیم غبن عالم پیر
همی نفر نفر آید بلا به منزل من
ازین نفر نفر ای دوستان نفیر نفیر
چو چرخ بی سر و پایم چو خاک بی دل و زور
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷
کرم پناه جهان عز دین تویی که ز تو
بها و عزت دین هر زمان برافزونست
خدای داند و او عالم الخفیاتست
که بر کمال بزرگیش عقل مفتونست
که دوستداری و اخلاص من به حضرت تو
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸
شاها بدان خدای که آثار صنع او
جان بخشی و خرد دهی و بنده پروریست
در چنبر قضاش اسیرند و ممتحن
هر هستیی که در خم این چرخ چنبریست
کز آرزوی بزم تو کز آسمان بهست
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳
گفت آن کس که در جهان او را
بجز از زحمت جهان ننهند
نام او پختگان آتش لطف
بجز از خام قلتبان ننهند
پیش او زمره سبک روحان
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۳
خسروا! بر بساط خدمت تست
قدم طبع آسمان سایم
چون وطن بر ستانه تو کنم
سر چرخ برین سزد جایم
شکر یزدان که عقد مدحت تست
[...]