شاها بدان خدای که آثار صنع او
جان بخشی و خرد دهی و بنده پروریست
در چنبر قضاش اسیرند و ممتحن
هر هستیی که در خم این چرخ چنبریست
کز آرزوی بزم تو کز آسمان بهست
این خسته در شکنجه صد گونه بتریست
گر جان او نه معتکف آستان تست
از رحمت و هدایت جان آفرین بریست
گفتند کرد شاه جهان از اثیر یاد
وز اشهری که پیشه او مدح گستریست
گفتم ز دور ماندن من دان که شاه را
گه دل سوی اثیر و گهی سوی اشهریست
داند خدایگان که سخن ختم شد به من
تا در عراق صنعت طبعم سخنوریست
خضرم به نطق و خاطر من چشمه حیات
بحری به جود و عرصه ملکت سکندریست
هر نکته ای ز لفظ من اندر ثنای تو
رشگ حدیث فرخی و شعر عنصریست
در عصر تو معزی ثانی منم از آنک
بر درگه تو دمدمه کوس سنجریست
مقبل کسم که بر در دکان روزگار
هستم سخن فروش و مرا شاه مشتریست
بر من گزین مکن که نباید چو من به دست
وز پای مفگنم که حدیثم نه سر سریست
عیسی و خرمنم تو نپرسی که از چه روی؟
ای آنکه عکس تو خورشید و مشتریست
یعنی که گرچه عیسی وقتم گه سخن
نا آمدن به خدمت بزم تو از خریست
خالی مباد عرصه عالم ز عدل تو
تا پیشه زمانه جافی ستمگریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست
از باقیات مردان پیری قنلدریست
پیری که از مقام منیت تنش جداست
پیری که از بقای بقیت دلش بریست
تا روز دوش مست و خرابات اوفتاده بود
[...]
امروز چرخ را ز مه ما تحیریست
خورشید را ز غیرت رویش تغیریست
صبح وجود را به جز این آفتاب نیست
بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست
اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح
[...]
ترکی که بر قمر ز شبس طوق عنبریست
در حسن برگزیده ی نه چرخ چنبریست
کویش حریم جنت و بویش نسیم خلد
مویش بنفشه ی تر و رویش گل طریست
هر چند نیست یکسر مویش ز مهر بهر
[...]
خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست
این خط برای دعوی حسن تو محضری ست
از خضر، رهروان تو منت نمی کشند
هر موج ریگ بادیه بر چشمه رهبری ست
ناموس برده پرده نشینان باغ را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.