گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

همین بس است ز آزادگی نشانهٔ ما

که زیر بار فلک هم نرفته شانهٔ ما

ز دست حادثه پامال شد به صد خواری

هر آن سری که نشد خاک آستانهٔ ما

میان این همه مرغان بسته‌پر ماییم

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت

هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت

گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر

ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت

خوش به گل درد دل خویش به افغان می گفت

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶ - در زندان قصر

 

سوگواران را مجال بازدید و دید نیست

بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست

گفتنِ لفظِ مبارکبادِ طوطی در قفس

شاهدِ آیینه‌دل داند که جز تقلید نیست

عید نوروزی که از بیداد ضحّاکی عزاست

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است

لیک دیوانه‌تر از من دلِ شیدای من است

آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون

نیش آن خار که از دست تو در پای من است

رخت بربست ز دل شادی و هنگام وداع

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود

تا دل شب بوسه گاه ما لب پیمانه بود

عقده های اهل دل را مو به مو می کرد باز

در کف مشاطه باد صبا گر شانه بود

با من و مرغ بهشتی کی شود هم آشیان

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

گر یوسفِ من جلوه چنین خوب نماید

خون در دلِ نوباوهٔ یعقوب نماید

خونریزیِ ضحّاک در این مُلک فزون گشت

کو کاوه که چرمی به سرِ چوب نماید

مَپْسَند خدایا که سر و افسرِ جم را

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

عمری‌ست کز جگر، مژه خوناب می‌خورد

این ریشه را ببین ز کجا آب می‌خورد

چشم تو را به دامن ابرو هرآنکه دید

گفتا که مست، باده به محراب می‌خورد

خال سیه به کنج لب شکرین تست

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

آنچه را با کارگر سرمایه‌داری می‌کند

با کبوتر پنجه باز شکاری می‌کند

می‌برد از دست‌رنجش گنج اگر سرمایه‌دار

بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می‌کند؟

سال و مه در انتظار قرص نان شب تا به صبح

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

هر کس که به دل مهر تو مه‌پاره ندارد

از هر دو جهان بهره به یکباره ندارد

فریاد ز بیچارگی دل که به ناچار

جز آنکه به غم ناله کند چاره ندارد

هم ثابت در عشقم و هم رهرو سیار

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود

گر مرا چنگی به دل می‌زد نوای چنگ بود

نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگدل

هر که را در این چمن دیدم چو من دلتنگ بود

گر ز آزادی بود آبادی روی زمین

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

هر چند که با فکر جوانیم که بودیم

در پیروی پیر مغانیم که بودیم

گر هستی ما را ببرد باد مخالف

خاک قدم باده کشانیم که بودیم

با آنکه بهار آمد و بشکفت گل سرخ

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

بس به نام عمر مرگ هولناکی دیده‌ام

هر نفس این زندگانی را هلاکی دیده‌ام

زندگی خواب است و در آن خواب عمری از خیال

مردم از بس خواب‌های هولناکی دیده‌ام

بود آن هم دامن پرخون صحرای جنون

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۲۲ - ماده تاریخ، انحلال عدلیه نقل از جنگ خطی کوهی کرمانی

 

تا به کی داری به ایران و به ایرانی امید

تا به کی گویی که صبحِ دولتِ ایران دمید

تا به کی گویی که آب رفته باز آید به جوی

تا به کی باید از این الفاظِ بی‌معنی شنید

تا به کی باید که ملّت را نمود اِغفال و رنگ

[...]

۸ بیت
فرخی یزدی