گنجور

 
فرخی یزدی

هر چند که با فکر جوانیم که بودیم

در پیروی پیر مغانیم که بودیم

گر هستی ما را ببرد باد مخالف

خاک قدم باده کشانیم که بودیم

با آنکه بهار آمد و بشکفت گل سرخ

ما زرد رخ از باد خزانیم که بودیم

عمریست که از سوز فراق تو من و شمع

شب تا به سحر اشک فشانیم که بودیم

هنگام زبونی نشود حربه ما کند

چون دشنه همان تند زبانیم که بودیم

مستند حریفان سبک مغز به یک جام

ما جرعه کش رطل گرانیم که بودیم

در سادگی و عیب و هنر گفتن در رو

چون آینه مشهور جهانیم که بودیم

از باد حوادث متزلزل همه چون کاه

مائیم که چون کوه همانیم که بودیم