اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
من و بزمی که به مژگان نرسد خواب آنجا
شود آرام می و ساغر سیماب آنجا
عندلیب چمنی گشته دلم کز نم اشک
شعله داغ بود لاله سیراب آنجا
شده ام غرقه بحری که ز اعجاز خطر
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
اندیشه کند قبله شکیبایی ما را
آیینه کند آینه رسوایی ما را
تا عشق رمیدن کند از یاد نگاهی
وحشت زخدا خواسته تنهایی ما را
بی رخصت دل جرأت نظاره حرام است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
به دل دوزد نگاهت سینهها را
به گل گیرد رخت آیینهها را
بهار سینهصافی بیخزانتر
ز دل روبد غبار کینهها را
بیا زاهد که مست سجده یابی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
گفتن راز چرا عربده پرداز چرا
به نیازی که نفهمیده ای این ناز چرا
دل ما هست اگر مطلبت آزار کسی است
روی دل دادن آیینه غماز چرا
دل اگر می تپد افلاک ز هم می ریزد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را
می رسانم از می حسرت دماغ خویش را
ایمن از ما نیستی با غیر خلوت می کنی
از تو پنهان می کند آیینه داغ خویش را
سرنوشتی دارم از آوارگی آواره تر
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
آنکه گرداند ز ما دانسته راه خویش را
کاش می آموخت برگشتن نگاه خویش را
انتقام فتنه از بیباکی من می کشد
خوی حسن از عشق می داند گناه خویش را
سرزمین جلوه صیاد ما دام بلاست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
در دل گداختیم تمنای خویش را
شاید که ناله گرم کند جای خویش را
فرصت سلم خریده بازار محنتم
امروز می خورم غم فردای خویش را
زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
مو به مو مژگان تر باید شکار عشق را
گریه بسیار است ابر نوبهار عشق را
از نیاز ما رخت باغ تماشا گشته است
گل بخندد از گریبان خارخار عشق را
دل به امیدی غبار راه حسرت گشته است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا
سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا
بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب
سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا
دارم از همت داغ تو جهان زیر نگین
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
ز بسکه گردش چشم تو دیده مست مرا
ز دل ربوده به غیر از تو هر چه هست مرا
ز خاکساری خود در طلسم آرامم
نمی رسد چو غبار آفت شکست مرا
عبث چه منت دریوزه بهار کشم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا
غافل به باغبانی صحرا برد مرا
آن خار بی برم که چمن سایه من است
خس نیستم که قطره ای از جا برد مرا
شرمنده ام ز خضر که چون کعبه نجات
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
باده چون زور آورد هشیار میسازد مرا
خواب چون گردد گران بیدار میسازد مرا
صبح را گلگونه میبخشد کفِ خاکسترم
سوختن رنگینتر از گلزار میسازد مرا
دارد اکسیرِ حواسِ جمع دل چون شد خراب
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا
نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا
بهار تشنه خونم شود اگر داند
که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا
به عزم کوی تو آواره چمن شده ام
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را
که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول
صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
چه داند دلبری طفلی که در گلزار میخواری
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
کی ز دل بیرون کنم درد تمنای تو را
چون توانم دید خالی جای غمهای تو را
گریه تا مکتوب اشکم را به صحرا برده است
روح مجنون کرده استقبال رسوای تو را
دیده ام گلدسته می بندد ز عمر جاودان
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
کرده ای جیقه جیقه ابرو را
داده ای عرض جوهر مو را
سخت روتر زسنگ خاره نه ای
روی دل دیده هم ترازو را؟
در خور جور صبر خواهد بود
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
مکن در کار گلشن جلوههای انتخابی را
مده بر باد رنگ و بوی گلهای نقابی را
دلم در سینه تا پر می زند چشمش خبر دارد
نمی دانم کجا آورده این حاضر جوابی را
چه شد طفل است و خوابش می برد در دامن عاشق
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
چه دردسر دهم دیوانگی با سختجانی را
غرورش طعن الفت میزند شیرین و لیلی را
لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد
ز منصبهای گوناگون چه حاصل اهل دنیی را
ز عکس شبنمی طوفان بحر آتشی بیند
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
نماید جلوهاش اکسیر جانها خاکراهی را
خرامش گل زند بر سر ز نقش پا گیاهی را
چو نرگس شیشه گل بر سر زند از دیده حیران
به می گر نرگس مخمور او بخشد نگاهی را
زبان عذرخواهی میشود طومار جرم او
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
فهمیده چشم شوخ تو حال خراب ما
غوغای ناز تا چه کند با حجاب ما
از عشق خاکسار به جایی رسیده ایم
ماییم آسمان و دل است آفتاب ما
افسانه هرزه دردسر خویش می دهد
[...]