گنجور

 
اسیر شهرستانی

من و بزمی که به مژگان نرسد خواب آنجا

شود آرام می و ساغر سیماب آنجا

عندلیب چمنی گشته دلم کز نم اشک

شعله داغ بود لاله سیراب آنجا

شده ام غرقه بحری که ز اعجاز خطر

زلف منصور بود پیچش گرداب آنجا

شهر تبریز که گلگونی رخسار شفق

زرد رویی کشد از خجلت سرخاب آنجا

عشق بیکار نشیند که ز اعجاز نظر

تشنه خون نمک گشته سفیداب آنجا