آنکه گرداند ز ما دانسته راه خویش را
کاش می آموخت برگشتن نگاه خویش را
انتقام فتنه از بیباکی من می کشد
خوی حسن از عشق می داند گناه خویش را
سرزمین جلوه صیاد ما دام بلاست
در طلسم افکنده چشمش صیدگاه خویش را
روز محشر قاتل ما را نشان دیگر است
می کند مست خموشی دادخواه خویش را
شام تنهایی اسیر از آتش سودای اوست
کرده صبح مشرق دل دود آه خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساساتی عمیق و پیچیده درباره عشق، درد، و انزوا میپردازد. شاعر در آرزوی آموختن برگشتن به خود و شناخت خویش است و از انتقام فتنهای که از بیباگیاش برمیخیزد، شکایت دارد. او به زیباییها و دامهای عشق اشاره میکند که فرد را در تله گرفتار کرده است. در روز محشر، قاتل و مظلوم نقشهای متفاوتی پیدا میکنند و در نهایت، تنهایی شاعر از آتش عشق ناشی میشود که صبحش را با دود و آه پر کرده است.
هوش مصنوعی: کسی که به خوبی مسیر خود را انتخاب میکند، ای کاش میآموخت چگونه باید به گذشتهاش نگاه کند و از آن بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: نتایج بیباکی من باعث میشود که فتنه انتقام بگیرد و عشق به من به من یادآوری میکند که او خودش را در این امر مقصر میداند.
هوش مصنوعی: سرزمینی که در آن صیاد ما جلوهگری میکند، در واقع یکی از دامهای مشکلات و بلایای زندگی است. به گونهای که چشمانش به گونهای مسحورکننده و درخشان، شکارگاه خود را به دام انداخته است.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، قاتل ما به شکل دیگری نمایان میشود و در این بین، کسی که در سکوت است، حق خود را به دنبال میگیرد.
هوش مصنوعی: شب تنهایی به خاطر آرزوی او در آتش میسوزد و صبح دل مشرقیام پر از دود حسرتهایم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حسن چون آرد به جنگِ دل سپاهِ خویش را
بشکند بهرِ شگون اول کلاهِ خویش را
سوختم، چند از حجابِ عشق دارم زیرِ لب
چون الف در بَسمِ پنهان مَد آهِ خویش را؟
تا کی از تردامنی در پرده باشی چون حباب؟
[...]
تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را
خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
شکوهای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست
هیچکس چون خود نمیداند گناه خویش را
همچو خوابآلوده از کاروان افتاده دور
[...]
دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را
دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را
بسکه شب کردم چو صیقل با قد خم اضطراب
ساختم آیینه سنگ تکیه گاه خویش را
در بزرگی باید افگندن ز سر تاج غرور
[...]
ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را
از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را
همچو داغ لاله ام در دل گره گردیده است
بسکه می دارم نهان در سینه آه خویش را
در قطار بی گناهانت شمردن می توان
[...]
شعله ور چون برق خواهم بی تو آه خویش را
تا کنم زان چاره ی روز سیاه خویش را
نیست ناز و غمزه در فرمان او چون خسروی
کز خرابی منع نتواند سپاه خویش را
شکوه ی او جرم ما وین جرم را دل عذر خواه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.