اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
داشتی مخصوص من تا لطف عام خویش را
کردی آزاد از غم عالم غلام خویش را
در محبت داده ام آیینه دل را جلا
پخته ام در آتشی سودای خام خویش را
عشق نگذارد که بنشیند غباری بر دلم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
بسکه با حیرت برآوردیم کام خویش را
بر جبین ما نویسد عشق نام خویش را
پیچ و تابم بس نبود از رشک قاصد سوختم
هم نوشتم نامه هم بردم پیام خویش را
شکوه بیجا چرا می کردم از بیداد او
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
مکن در بزم روشن وصف آن شیرین شمایل را
که رشک آتش زند در سینه جان شمع محفل را
بکش از صحبت صورت پرستان دامن الفت
خریداری مجو بهتر زحسن آیینه دل را
شهیدی سرخ روی بزم سربازی تواند شد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
نفریبد به خیال نگهت خواب مرا
نبرد جلوه وصل تو به مهتاب مرا
بسته بر بازوی بیدار فلک خواب مرا
کرده تعویذ سحر آه جگرتاب مرا
اشک پرورده راز غم پنهان دلم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا
لاف طاقت زده ام کم گنهی نیست مرا
دیده گر جلوه گه گلشن امید شود
همچو نرگس سر و برگ نگهی نیست مرا
حلقه دام در این سلسله محراب دعاست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
چشمت به خاک ریخته خون پیاله را
بخشیده توتیای نگه چشم لاله را
تا با خیال زلف تو پیوند کرده ام
پیچیده ام به رشته جان تار ناله را
از تاب درد کیست ندانم که نوبهار
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
زلف ساقی گر نیندازد گره در کار ما
سبحه گردد شرمسار زهد از زنار ما
برگ باغ بی ثمر آیینه آیینه شد
شهپر طوطی شود خار سر دیوار ما
در پناه غنچه ریگ روان سر کرده (ایم)
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
در محبت از جنون امداد می خواهیم ما
دام داریم از خدا صیاد می خواهیم ما
در تمنای تو ناز صد گلستان می کشیم
خنده از گل جلوه از شمشاد می خواهیم ما
گرچه از چشمش نگاه گرم هم در آتش است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
ز عندلیب چه پرسی نشان خانه ما
که پی نبرده صبا هم به آشیانه ما
نهاده بر لب ما عشق مهر خاموشی
که گوش کس نکند نوبر ترانه ما
بهار رفت و نچیدیم جز گل حسرت
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
زنجیری طرهات ختنها
سودایی جلوهات چمنها
فریاد که دم نمیتوان زد
بییاد تو هیچ ما و منها
دارم ز تو لعل پاره داغ
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
قبله عالم میخانه خم ابروها
گردش نرگس مستانه رم آهوها
سیر گلشن کن اگر تشنه دیدار خودی
آب از چشمه آیینه رود در جوها
عالم آواره شوقند چه خورشید و چه ماه
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
خوش بهاری است قدحنوشیها
بوی گل نشئه بیهوشیها
گریه کی فرصت حیرت میداد
میشمردم به تو خاموشیها
لب گشودم سخن از یادم رفت
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
سرو شوخ من بیا تنها بیا غافل بیا
مستم و بسیار مشتاقم به جان و دل بیا
پایمالت گر شود گل داغ می سوزم ز رشک
چون به بزم دیده می آیی ز راه دل بیا
خاطرم نازکتر است از شیشه می دانی تو هم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
عارضت گلدسته باغ نظر دارم بیا
انتظارت بیشتر از بیشتر دارم بیا
بی تماشای رخت گلدسته بند حسرتم
جان به لب خون در جگر گل در نظر دارم بیا
صبح محشر را نمکسود جراحت می کنم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
عکس مهتاب کشیده است پریخانه در آب
شده از موج عیان محشر دیوانه در آب
گر خیال تو چراغ دل گوهر گردد
خیزد از موج شرار پر پروانه در آب
خانه پرداخته مجنون غم سیلابش نیست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب
سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است
خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب
این خزانی است که از رشحه گل بسیار است؟
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت
که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت
به دیده دشت غزال رمیده می آید
مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت
تپیدن دل ما رنگ بند وحشت شد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
گر آن دیر آشنا بیگانه مست است
خوشم کاین بیخبر دیوانه مست است
به یاد چشم او جامی کشیدم
در و دیوار این کاشانه مست است
دل دیوانه از چشم تو شد مست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
صفحه افلاک سرلوح کتاب غفلت است
نسخه ایام طومار حساب غفلت است
می توان گلهای رنگین چید از بزم جهان
ذره تا خورشید سرمست شراب غفلت است
پرسش بیدار دل توفیق آگاهی بس است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
سوخت زندان خمارم سفر شیشه کجاست
گوشه میکده آن دیر حرمپیشه کجاست
زندگی تلختر از مرگ بود بی غم عشق
سوخت خون در رگم آن نشتر اندیشه کجاست
تا کی از بازوی فرهاد توان لاف زدن
[...]