گنجور

 
اسیر شهرستانی

بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا

لاف طاقت زده ام کم گنهی نیست مرا

دیده گر جلوه گه گلشن امید شود

همچو نرگس سر و برگ نگهی نیست مرا

حلقه دام در این سلسله محراب دعاست

ورنه در هر دو جهان سجده گهی نیست مرا

می زند سوز دلم طعنه به آرام سپند

به ز آتشکده آرامگهی نیست مرا