گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز عندلیب چه پرسی نشان خانه ما

که پی نبرده صبا هم به آشیانه ما

نهاده بر لب ما عشق مهر خاموشی

که گوش کس نکند نوبر ترانه ما

بهار رفت و نچیدیم جز گل حسرت

ز آب گریه مگر سبز گشت دانه ما

ز بهر گمشدگان دگر صبا نگذاشت

دلیل بادیه خاکستر نشانه ما

 
 
 
صائب تبریزی

ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما

خمار صبح ندارد می شبانه ما

ترا که ذوق سخن نیست فکر ساغر کن

که گشت چاک گریبان شرابخانه ما

فسانه دگران خواب در بغل دارد

[...]

طغرای مشهدی

کمان طالع ما تیر برنمی تابد

مگر ز غیب خورد تیر بر نشانه ما

درین قفس، من و طغرا و بلبلیم اسیر

که مانده در عدم آباد، آب و دانه ما

قابل سبز شدن نیست، میفشان برخاک

[...]

سیدای نسفی

فتاده گوشه چشم تو تا به خانه ما

دکان سرمه فروش است آستانه ما

دماغ بلبل ما بس که نازک افتادست

به شاخ نکهت گل باشد آشیانه ما

بر آسمان نبود کهکشان که می بینی

[...]

صامت بروجردی

به کربلا ز ستم سوختند خانه ما

بباد داد فلک خاک آشیانه ما

فرخی یزدی

همین بس است ز آزادگی نشانه ما

که زیر بار فلک هم نرفته شانه ما

ز دست حادثه پامال شد به صد خواری

هر آن سری که نشد خاک آستانه ما

میان این همه مرغان بسته پر مائیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه