ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیرهسری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳
ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
وز غم غربت از سرْت بپرّید غراب
گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب
گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب
هر درختی که ز جایش به دگر جای برند
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸
شاخ شجر دهر غم و مشغله بار است
زیرا که بر این شاخ غم و مشغله بار است
آنک او چو من از مشغله و رنج حذر کرد
با شاخ جهان بیهده شورید نیارست
با شاخ تو ای دهر و به درگاه تو اندر
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳
چون در جهان نگه نکنی چون است؟
کز گشت چرخ دشت چو گردون است
در باغ و راغ مفرش زنگاری
پر نقش زعفران و طبر خون است
وان ابر همچو کلبهٔ ندافان
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴
خردمند را می چه گوید خرد؟
چه گویدش؟ گوید «حذر کن ز بد»
بدان وقت گوید همیش این سخن
کهش از بد کنش جان و دل میرمد
خرد بد نفرمایدت کرد ازانک
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸
بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند
کز نور هر دو عالم و آدم منورند
اندر مشیمهٔ عدم از نطفهٔ وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
هر کسی کهش خار نادانی به دل در خست نیش
گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند
علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹
تا مرد خر و کور کر نباشد
از کار فلک بیخبر نباشد
داند که هر آن چیز کو بجنبد
نابوده و بیحد و مر نباشد
وان چیز که با حد و مر باشد
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰
اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر
نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر
اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد
جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟
خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴
گر تویی ای چرخ گردان مادرم
چون نهای تو دیگر و من دیگرم؟
ای خردمندان، که باشد در جهان
با چنین بد مهر مادر داورم؟
چونکه من پیرم جهان تازه جوان
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴
ای ستمگر فلک ای خواهر آهرمن
چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟
نرم کردهستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن
اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۹
ای مانده به کوری و تنگ حالی
بر من ز چه همواره بد سگالی
از کار تو دانی که بیگناهم
هرچند تو بدبخت و تنگ حالی
دانی که تو چون خوار و من عزیزم؟
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶
ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری
تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری
توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش
عفیفه مریم مر پور خویش را پدری
به تو نداد کسی مال و متهم تو بوی
[...]