عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان
چو زی معرکه کرد رای، ای شگفت!
پدر جست، دست و عنانش گرفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۲ - شعر گفتن ورقه در مرگ پدر
به شمشیر شمشیر او را گرفت
به دو نیمه شد هر دو تیغ ای شگفت!
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۵ - جنگ کردن پسر ربیع با گلشاه
ز گفتار گلشاه کودک بتفت
برآشفت از خشم و کینه گرفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۵ - جنگ کردن پسر ربیع با گلشاه
سراسیمه شد ماند از وی شگفت
بزد چنگ دست و عنانش گرفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۹ - صفت خواندن ورقه مادر گلشاه را و زاری کردن
چنان رایشان است کاندر نهفت
کی هر دو به یک جای باشند جفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۲ - شب و روز کردش برفتن شتاب
ز گشت سپهر وز راز نهفت
همه سر به سر پیش او باز گفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن
همه قصه ورقه بدو باز گفت
هم از آشکارا و هم از نهفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه
همه گفته ها را بدو باز گفت
بکرد آشکارا حدیث نهفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه
پدر گفت آری شه شام گفت
اگر یار من گردد این خوب جفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه
بدو نیک مادر حدیثی نگفت
که خود دخترش را سزا بود جفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه
که چون دختر من ترا بود جفت
بداری تو این رازرا در نهفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۵ - نوحه کردن گلشاه
بنالید و بر درد و هجران بگفت
دریغا شد از دستم آن نیک جفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۷ - بگفت این و بر دوست بگریست زار
به سوی یمن چون برفتی، برفت
ابا تو مرا جان و دل باز گفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام
به دل درهمی خواست زد ای شگفت
شه شام در جست و دستش گرفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۴ - آگاهی ورقه از مکرعم
مرا خال بنواخت و در برگرفت
بسی مردمیها بکرد ای شگفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۴ - آگاهی ورقه از مکرعم
سوی مام گلشاه رفت و بگفت
سخنها که بودش سراسر نهفت
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۴ - آگاهی ورقه از مکرعم
همه مال خالم مرا داد و گفت
چو گلشاه گردد ترا نیک جفت