گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

هفتاد سال شد که دل من در آتش است

می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است

عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل

من پیر و ناتوان و هوس تند و سرکش است

از بسکه نازک است دل آن بهار حسن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

شمع من، هرکس که پیشت جان نسوزد مرد نیست

عشق و سرمستی با اشک گرم و آه سرد نیست

لذت عاشق نه از مستی و میخواری بود

تشنه دیدار را پروای خواب و خورد نیست

حسن او شد جلوه‌گر ز آیینه صافی‌دلان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

در کوی تو از دست رقیبان گذرم نیست

ورهم گذرم هست مجال نظرم نیست

گر تیغ رسد بر سرم از عشق ننالم

من عاشق و رندم ز سر خود خبرم نیست

تا مرغ گلستان توام نیست زمانی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

نمود چاک گریبان تنت که نسترن است

تو یوسفی و گواه تو چاک پیرهن است

حریف شاهد و ساقی کجا بود زاهد

میان خضر و مسیحانه جای اهرمن است

سبو بیار که آبی بر آتش بزنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

در کوی تو خون دل ما پاک فرو رفت

بس خون شهیدان که درین خاک فرو رفت

با خون جگر سرزند از دیده چو مژگان

خاری که مرا در جگر چاک فرو رفت

پیش همه کس زهر بود چاشنی مرگ

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

گر شد سر ما خاک ره دوست چه باک است

ای خاک بر آنسر که درین راه نه خاک است

از بسکه بناخن همه دم سینه خراشم

هم خرقه و هم سینه و هم دل همه چاک است

در اشک چو طوفان من افلاک فرورفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

تو گر خرام کنی سرو یا صنوبر چیست

رخت چو جلوه کند آفتاب خاور چیست

چو می خوری شود از رشک غنچه را لب خشک

ز عارضت چو عرق سر زند گل تر چیست

مه جمال تو از حسن یوسفش چه کمی است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

عشق جانان راحت جان من بیچاره است

آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است

تا گل رویش شکفت آن سرو دل با کس نماند

ور کسی دارد دلی چون غنچه هم صد پاره است

این چنین کان سنگدل نرم از دم گرمم نشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است

سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است

گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ

شمع رخساره برای چه برافروخته است

چند گویی که مشو بنده خوبان ناصح

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

هرجا که بود یار و سرور است

غایب مشو از وی اگرت میل حضور است

زخم دل ما مرهم صبرست علاجش

وین مرهم زخمی است که با درد صبور است

معراج سعادت طلبی روی سوی عشق آر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست

قیامت است که در روزگار ما برخاست

اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار

چو در کنار نشست از میان صفا برخاست

به هر چمن که چو آب روان خرامیدی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است

چشم بیدار فراوان، دل بیدار خوش است

خوش بود گر رگ جان رشته زنار بود

بزبان چند توان گفت که زنار خوش است

مستی و رقص و طرب شیوه عیاران است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت

دولت بعبث جان برادر نتوان یافت

داریم گمانی که ترا هست دهان لیک

کس گنج یقین را نتواند بگمان یافت

آنی که تو داری بصفت راست نیاید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

عاشقم بر آن بت و دل خون که از اندیشه است

کز پس هفتاد سالم بت‌پرستی پیشه است

از دل پرخون مستان ای پری غافل مشو

کاین حریفان را به جای باده خون در شیشه است

دوستان، مهر چنین سروی ز دل چون برکنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست و گه جنگ است

مرا از قطع وصل او گره‌ها در دل تنگ است

نمی گویند یاران شکر وصلش وه چه میدانند

من محروم میدانم که ایشان را چه در جنگ است

چو لعل از حسرت آن لب دلم شد غرق خون آخر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

سوخت صدجان سرو من تا حسن او بالا گرفت

برق حسن او نگویی بر من تنها گرفت

توسن عشق است تندودست تدبیرست سست

عقل نتواند عنان بر عاشق شیدا گرفت

تازه شد بر ما جنون از خط نوخیزت ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ببین که کار من از غم چه سخت افتادست

که دل ز دیده برون لخت لخت افتادست

ز آفتاب تو هر ذره شمع وصل افروخت

چراغ خلوت ما تیره بخت افتادست

چنین که پنبه خونین زداغ ما افتد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

گر زخم عشق بر دل مردم جراحت است

مارا ز زخم تیر بتان چشم راحت است

گل راست حسن و بسته دهان مرا نمک

حسن نکو بسی است سخن در ملاحت است

زنگ از دلم ببرد جمالش که از صفا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

آنی که فتنها همه از یک نگاه تست

عالم خراب کرده چشم سیاه تست

روشن ترست شام من از صبح دیگران

وین روشناییم ز رخ همچو ماه تست

منت پذیر دامن پاک توام که دل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

دوستان خواب اجل بی وصل یارم آرزوست

بیقرارم دور ازو یکدم قرارم آرزوست

کار او جور است بامن جان بنومیدی کنم

ورنه چون شد مهربان بوس و کنارم آرزوست

زندگی می بایدم چندانکه میرم پیش او

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۵۰
sunny dark_mode