گنجور

 
اهلی شیرازی

عشق جانان راحت جان من بیچاره است

آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است

تا گل رویش شکفت آن سرو دل با کس نماند

ور کسی دارد دلی چون غنچه هم صد پاره است

این چنین کان سنگدل نرم از دم گرمم نشد

میشود معلوم کان دل نیست سنگ خاره است

گر بعشق آواره شد مجنون که پرسد حال او

کاندرین وادی چو مجنون صدهزار آواره است

سامری کز ساحران بیشش همی گیرند گوش

گوشه گیر از نرگس جادوی آه عیاره است

عقل و حکمت چاره کار تو اهلی کی کند

چاره کار تو ای بیچاره ترک چاره است