گنجور

 
اهلی شیرازی

شمع من، هرکس که پیشت جان نسوزد مرد نیست

عشق و سرمستی با اشک گرم و آه سرد نیست

لذت عاشق نه از مستی و میخواری بود

تشنه دیدار را پروای خواب و خورد نیست

حسن او شد جلوه‌گر ز آیینه صافی‌دلان

وین دلی باید که در آیینه او گرد نیست

وحشت مردم کجا انس محبت از کجا

کی بدین وادی رسد هر کو چو مجنون فرد نیست

مردم بی‌درد را از درد ما نبود خبر

آگه از درد دل ما غیر صاحب درد نیست

اشک و آه من کسی حیله داند پیش تو

خود تو دانی جان من کز حیله رویم زرد نیست

در گلستان محبت داغ اهلی همچو گل

از ازل بر رشته عشق است باد آورد نیست

 
 
 
خواجوی کرمانی

هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست

کار هیچ آزاده ئی زین آسیا بر گرد نیست

در جهان مردی نمی بینم که از دردی جداست

یک طربناکست بر گردون و آنهم مرد نیست

گرنه بوی دوستان آرد نسیم بوستان

[...]

صائب تبریزی

صیقل آیینه دل غیر آه سرد نیست

هر که را در دل نباشد آه، مرد درد نیست

ای که خود را در دل ما زشت منظر دیده ای

رنگ خود را چاره کن، آیینه ما زرد نیست

دیده را در بسته وقف حسرت او کرده ایم

[...]

پروین اعتصامی

از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل

تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست

مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل

این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه