گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۱

 

مگو که سر بگریبان نشسته غمناکم

که مست بوی محبت ز سینه چاکم

چو ذر مهر تو از خاک برگرفت مرا

همین بود شرفم ورنه من همان خاکم

نظر بدیده ادراک در جهان کردم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۲

 

گیریم که خود خار بلا اینهمه کشتیم

سر رشته تقدیر بتدبیر نوشتیم

دایم دل ما رام بهشتی صفتان است

پیداست ازین شیوه که مرغان بهشتیم

زان روی سفیدیم که با نامه سیاهی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۳

 

خوش آنکه همنفس یار خویشتن بودم

رفیق و همدم و همراز و همسخن بودم

خوش آنکه جلوه چو میکرد آفتاب رخش

من آفتاب پرستی چو برهمن بودم

خوش آنکه در چمن حسن آنگل از مستی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۴

 

نه کس ز بهر تو یارم نه یار کس من هم

نه دوست غیر تو دارم کسی نه دشمن هم

طمع بعمر ابد از حیات وصلم بود

کنون ز هجر تو راضی شدم بمردن هم

دریغ کشت جوانی که برق پیری سوخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۵

 

مشنو که از تو سلسله مو در شکایتیم

دیوانه ایم و با دل خود در حکایتیم

جان بر لبست و منتظر یک اشارتست

موقوف یک نگاه تو ای بیعنایتیم

زین در نمیرویم بمیریم غایتش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۶

 

زان مرهم دل غیر دل ریش ندیدیم

هرچند که دیدیم ازین پیش ندیدیم

منصور هم از دار نمایش غرضش بود

مردی که بپوشد هنر خویش ندیدیم

هرچند که گشتیم چو مجنون ز پی یار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۷

 

ما حرف ملامت همه از سینه بشستیم

با دشمن و با دوست دل از کینه بشستیم

تا برق رخ ساقی ما در قدح افتاد

دست از خود و از خرقه پشمینه بشستیم

المنه لله که بیک جرعه وصلت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۸

 

ز رقیب او چه سازم که کند نظر بکین هم

چه رخی گشاده دارد که کند گره جبین هم

ز غم بهشت رویی من خسته را چه دوزخ

جگریست پر ز آتش نفسی است آتشین هم

بکشد هزار عاشق نکشیده تیغ و شاید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۹

 

پیشت چو آب دیده خود خوار مانده ایم

خواری ز پیش ماست که بسیار مانده ایم

از جور سنگ فتنه رفیقان گریختند

ما پا سکشته ایم حزین وار مانده ایم

مجنون و کوهکن ز غم آسوده دل شدند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۰

 

ذره خاکم و در کوی تو گر گم باشم

به که یکذره غبار دل مردم باشم

اینچه مستی است که چونغنچه ببوی تو مرا

چاک گردد دل و در عین تبسم باشم

صاف می گر نبود درد سفالیست بسم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۱

 

چند این دل سودازده را پند بگویم

دیوانه شدم بیهده تا چند بگویم

سوگند دهندم که کنم ترک تو ای بت

کفرست که ترک تو بسوگند بگویم

درد دل دیوانه بدیوانه توان گفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۲

 

بپای سرو تو افتاده ایم و مدهوشیم

بیاد قد تو با سایه ات هم آغوشیم

بدام کس نفتد طایر فلک هرگز

تو صید ما نشوی ما بهر زه میکوشیم

حقوق صحبت دیرینه یاد کن ساقی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۳

 

ترک خوبان گرچه از دست ملامت میکنیم

چون بهشتی صورتی دیدم قیامت میکنم

ذکر دل گر میکنم بر من گمان دل مبر

من حدیثی با تو از روز سلامت میکنم

میکنم عرض نیازی گر سگت را جان دهم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۴

 

خواهم غبار گردم از کوی او بر آیم

... از کوی او بر آیم

در صحبت حریفان از چشم اشکبارم

طوفان غم برآید چون من ز در درآیم

سوزم ز شوق رویت وز رشک همدمانت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۵

 

اگر تو دور کنی از درم صبور شوم

ولی خدا نگذارد که از تو دور شوم

سرم ز سجده این در چه خوش حضوری یافت

خوش آنکه خاک درت از سر حضور شوم

شبی چو آبحیات از درم درآ ای شمع

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۶

 

شرگشته ام و چاره تقدیر ندارم

در مانده تقدیرم و تدبیر ندارم

منصور فت گر بکشندم بسردار

از عشق تو جز ناله شبگیر ندارم

دیوانه بصد عقل من غمزده جانست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۷

 

دیده دریا چو شد از گریه چه تدبیر کنم

دل بطوفان نهم و چشم به تقدیر کنم

پیرم و مست جوانان ز خودم شرمی باد

که جوانان نکنند آنچه من پیر کنم

کس ره من ندهد در حی لیلی وش خویش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۸

 

خوش آنکه نهی پای بسر منزل خاکم

آبی زنم دیده دهی بر دل خاکم

شادی که برویم دگر از خاک چو سبزه

گر سایه سرو تو شود مایل خاکم

ای بحر کرم باز بیک موج عنایت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۹

 

چو یار رخت سفر بست من چکار کنم

وداع عمر کنم یا وداع یار کنم

توییکه میروی از چشم من چنین سرمست

منم که دوری ازین چشم پرخمار کنم

تو اختیار سفر کردی از نظر رفتی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۰

 

آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم

گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم

آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم

چکنم گر نکند از کرم خود نگهم

زان ز نخدان من مسکین چو بچاه افتادم

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۱۵۰