گنجور

 
اهلی شیرازی

مگو که سر بگریبان نشسته غمناکم

که مست بوی محبت ز سینه چاکم

چو ذر مهر تو از خاک برگرفت مرا

همین بود شرفم ورنه من همان خاکم

نظر بدیده ادراک در جهان کردم

بجز تو هیچ نیاید بچشم ادراکم

خوشم به رندی و آلوده نیستم از زهد

اگرچه غرق گناهم ازین گنه پاکم

بخاکپای تو سوگند میخورد اهلی

که خاک پای توام گر بر اوج افلاکم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode