جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
درونم بیتو شد دریای خون از شوق دیدنها
حبابش داغهای سینه، موجش دل تپیدنها
تپیدن میکند محرومتر از دولت وصلت
که سازد موجها را عین دریا آرمیدنها
به مطلب میرسد هرکس خلاف نفس بگزیند
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را
این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را
می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال
کرده یکجا جمع چون زنجیر دام و دانه را
تا قیامت شکوه ز زلف تو دارم بر زبان
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷
توصیف تو از بشر نیاید
در کسوت گفت در نیاید
بی معنی عشق همچو تصویر
از عالم رنگ برنیاید
معنی حقیقت از بزرگی
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹
نجابت هر که با دولت چو خورشید برین دارد
اگر بر آسمان رفته است چشمی بر زمین دارد
زسودای تو بر لب هر که آه آتشین دارد
به رنگ شمع محفل گریه ها در آستین دارد
مباش از چرب نرمیهای خصم کینه جو ایمن
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵
به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد
وگرنه هر گلی کز خاک میروید صفا دارد
شکست نفس از فیض کمال نفس میباشد
ز غلتانی در یکدانهٔ ما آسیا دارد
رباید بیشتر دل را چو گردد حسن کاملتر
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۰
تنها نه چرخ بی سر و پا رقص می کند
هر ذره ای ز شوق جدا رقص می کند
تا گشته ایم مطلع خورشید معرفت
از شوق ذره ذرهٔ ما رقص می کند
بر دوش آه لخت دل خونچکان من
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵
کسی که در طلبش درد جستجو دارد
همیشه گریه چو گرداب در گلو دارد
هوای باده بود در سری که بی مغز است
شراب، نسبت نزدیک با کدو دارد
ز شور لعل تو یکبار هر که کام گرفت
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵
آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود
قطره دریا می شود چون واصل دریا شود
قفل بر مخزن نشان مایه داریهای اوست
راز عشق از بستن لب بیشتر رسوا شود
قامت و رفتار او را دید چون سرو چمن
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷
عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز
تنگ دارد شوق آغوشش در آغوشم هنوز
بر زمین ناید غبار من ز دوش گردباد
بیقرار گردش آن چشم می نوشم هنوز
ای صبا مشت غبارم را به چشم کم مبین
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱
هر سبزه سراپای زبانست در این باغ
هر شبنمی از دیده ورانست در این باغ
تا چشم گشوده است بود بیخود حیرت
نرگس که ز صاحب نظرانست در این باغ
سرسبزی گلها نه ز باران بهاریست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۹
به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم
به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم
مدار چشم نکویی و جود ازین مردم
زیان مکن به تمنای سود ازین مردم
دلم چو آبله در راه آشنایی ها
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۰
چون شمع برافروختی از باده کشیدن
گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن
بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع
گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن
در دیدهٔ حیرت زدگان یه نباشد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۲
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن
قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن
شکر کن بر ناتوانیها که می یابد هلال
منصب حسن کمال از پهلوی لاغر شدن
فقر در آئین ارباب توکل کیمیاست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۸
ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری
وجودم نالهٔ لبهای خاموش است پنداری
قدم با آنکه از پیری دو تا گردیده است، اما
ز شوقش چون کمال سرتاسر آغوش است پنداری
نشد پژمرده از دم سردی دی غنچهٔ طبعم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۷
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری
به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری
مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد
اگر آب حیاتی هست آب روست پنداری
زشمشیر تغافل تا دو نیم افتاد در راهش
[...]