گنجور

 
جویای تبریزی

توصیف تو از بشر نیاید

در کسوت گفت در نیاید

بی معنی عشق همچو تصویر

از عالم رنگ برنیاید

معنی حقیقت از بزرگی

در قالب لفظ در نیاید

گر شوق لقای او نباشد

آیینه ز سنگ برنیاید

مژگان تو کرده با رگ جان

کاری که زنیشتر نیاید

عکسی است خیال او که هرگز

زآیینهٔ دل بدر نیاید

در هیچ دلی اثر ندارد

آن ناله که از جگر نیاید

شادم به نسیم کویش آنهم

گر شام آید سحر نیاید

از جرگهٔ مردمی برآید

هر کس با خویش برنیاید

کاری که زدل تپیدن آید

جویا از بال و پر نیاید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode