گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱

 

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور

بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا

اثر میر نخواهم که بماند به جهان

میر خواهم که بماند به جهان در اثرا

هرکه را رفت همی‌باید رفته شُمَری

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲

 

به حق نالم ز هجر دوست زارا

سحرگاهان چو بر گلبن هَزارا

قضا گر داد من نستاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضا را

چو عارض برفروزی می‌بسوزد

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳

 

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴

 

دلا‌ تا کی همی جویی منی را

چه داری دوستْ هرزه دشمنی را

چرا جویی وفا از بی‌وفایی

چه کوبی بیهُده سرد آهنی را

اَیا سوسن بناگوشی که داری

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵

 

گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا

به بوسه نقش‌کنم برگ یاسمین ترا

هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی

هزار سجده برم خاک آن زمین ترا

هزار بوسه دهم بر سحای نامهٔ تو

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶

 

پوپک دیدم به حوالی سرخس

بانگک بر برده به ابر اندرا

چادرکی دیدم رنگین برو

رنگ بسی گونه بر آن چادرا

ای پرغونه و باژگونه جهان

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷

 

جهانا! چه بینی تو از بچگان

که گه مادری، گاه مادندرا؟

نه پاذیر باید تو را نه ستون

نه دیوار خشت و نه زآهن درا

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸

 

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا

که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت

برهاناد ازو ایزد جبار مرا

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹

 

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا

باشد گه وصال ببینند روی دوست

تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا

تا اندران میانه که بینند روی او

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صدهزار نزهت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان

گیتی بَدیل یافت شباب از پی مشیب

چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

گل صدبرگ و مشک و عنبر وسیب

یاسمین سپید و مورد بزیب

این همه یکسره تمام شدست

نزد تو، ای بت ملوک فریب

شب عاشقت لیله‌القدرست

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

با خردومند بی‌وفا بوَد این بخت

خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت

خود خور و خود ده کجا نبود پشیمان

هر که بداد و بخورد از آن چه که بَلْفَخْت

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

رودکی چنگ بر گرفت و نواخت

باده انداز، کو سرود انداخت

زان عقیقین میی، که هر که بدید

از عقیق گداخته نشناخت

هر دو یک گوهرند، لیک به طبع

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

آن صحن چمن، که از دم دی

گفتی: دم گرگ یا پلنگ است

اکنون ز بهار مانوی طبع

پرنقش و نگار همچو ژنگ است

بر کشتی عمر تکیه کم کن

[...]

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

در رهگذر باد چراغی که تو راست

ترسم که بمیرد از فراغی که تو راست

بوی جگر سوخته عالم بگرفت

گر نشنیدی، زهی دماغی که تو راست!

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

با آن که دلم از غم هجرت خون است

شادی به غم توام ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم «یا رب!

هجرانش چنین است، وصالش چون است؟»

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

جایی که گذرگاه دل محزون‌ست

آن جا دو هزار نیزه بالا خون ست

لیلی صفتان ز حال ما بی‌خبرند

مجنون داند که حال مجنون چون‌ست

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

دل خسته و بستهٔ مسلسل مویی‌ست

خون گشته و کشتهٔ بت هندویی‌ست

سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ

ای خانه‌خراب طرفه یک پهلویی‌ست

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت

بر حسن و جوانیت دلِ نرم نداشت

اندر عجبم ز جان‌ستان کز چو تویی

جان بستد و از جمال تو شرم نداشت

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت

بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت

رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم به زبان حال با خلق بگفت

رودکی
 
 
۱
۲
۳
۲۷