وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است
ولیک تیغ تغافل نه آنچنان تیز است
دلیریی که دلم کرد و میزند در صلح
به اعتماد نگههای رغبت آمیز است
مریض طفل مزاجند عاشقان ورنه
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
طراز سبزهٔ بر گلشن عذار خوش است
معین است که گلشن به نوبهار خوش است
چه خوش بود طرف روی یار از خط سبز
بلی چو سبزه دمد طرف لاله زار خوش است
اگر چه خوش نبود در نظر غبار ولی
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
خوار میکن ، زار میکش، منتت بر جان ماست
خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست
چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد
این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست
ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست
عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست
من بندهٔ نگه که به سد شرح و بسط گفت
حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست
از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
یار ما بی رحم یاری بوده است
عشق او با صعب کاری بوده است
لطف او نسبت به من این یک دو سال
گر شماری یک دوباری بوده است
تا به غایت ما هنر پنداشتیم
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
ابر است و اعتدال هوای خزانی است
ساقی بیا که وقت می ارغوانی است
در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان
روز قدح کشیدن و عیش نهانی است
ساقی بیا و جام می مشکبو بیار
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
از ما فروتنیست بکش تیغ انتقام
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست
جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
میکشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم
هر غباری که ترا از سم توسن برخاست
خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست
تو و خلاف مروت خدا نگه دارد
به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست
بسا گدا به شهان نرد عشق باختهاند
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست
سگ طالع شومش کیست که همصحبت تست
چشم ما را نرسد بیشتر از بام و دری
ای خوشا دولت آن دیده که برطلعت تست
وه چه بامست که جاروب کشش دیدهٔ من
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
بهر دلم که درد کش و داغدار تست
داروی صبر باید و آن در دیار تست
یک بار نام من به غلط بر زبان نراند
ما را شکایت از قلم مشکبار تست
بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
وداع جان و تنم استماع رفتن تست
مرو که گر بروی خون من به گردن تست
زمانه دامنت از دست ما برون مکناد
خدای را نروی دست ما و دامن تست
به کشوری که کس از دوستی نشان ندهد
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
بگذشت دورِ یوسف و دورانِ حُسنِ تو ست
هر مصرِ دل که هست به فرمانِ حسنِ تو ست
بسیار سر به کنگرهٔ عشق بستهاند
آنجا که طاقبندیِ ایوانِ حسنِ تو ست
فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی
این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
بگذران دانسته از ما گر ادایی سر زدهست
بوده نادانسته گر از ما خطایی سر زدهست
آخر ای صاحب متاعِ حسن این دشنام چیست
در سرِ دریوزه گر از ما دعایی سر زدهست
اللهالله محرمِ رازِ تو سازم حرفِ صوت
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
از نظر افتادهٔ یاریم مدتها شدست
زخمهای تیغ استغنا جراحتها شدست
پیش ازین با ما دلی زآیینه بودش صافتر
آهی از ما سر زدست و این کدورتها شدست
چشم من گستاخ بین، آن خوی نازک زودرنج
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
هنوز عاشقیو دلرباییی نشدست
هنوز زوری و زور آزماییی نشدست
هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست
هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست
دل ایستاده به دریوزهٔ کرشمه، ولی
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
بازم زبان شکر به جنبش درآمدست
نیشکر امید ز باغم بر آمدست
آن دولتی که میطلبیدیم در به در
پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست
ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
خوش صیدِ غافلی به سر تیر آمدهست
زه کن کمانِ ناز که نخجیر آمدهست
روزی به کارِ تیغِ تو آید نگاه دار
این گردنی که در خمِ زنجیر آمدهست
کو عشق تا شوند همه معترف به عجز
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذرهای در سایهٔ خورشید تابان آمدست
قطرهای ناچیز کو را برد ابر تفرقه
رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست
سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت
[...]