نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱
پاک کن ز آلایش و آرایش خود راه را
تا شوی سرهنگ عالی رتبت این درگاه را
جغدوار اندر خراب این جهان ماوی مگیر
تا شوی باز خشین مر دست شاهنشاه را
نفس تو دجال تست و روح تو عیسی تو
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲
شها توقعم از خدمتی چنین کردن
نه جبه بود و نه دستار و طیلسان وردا
نه جاه و منصب و نه احتشام بود و قبول
نه مال و نعمت و ثروت نه حرمت دنیا
نه نیز شیر و می و انگبین نه میوه و باغ
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳
عشق آمد و کرد عقل غارت
ای دل تو به جان بر این بشارت
ترک عجبی است عشق دانی
کز ترک عجیب نیست غارت
شد عقل که در عبارت آرد
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۴
دل در جهان مبند جهان یار بی وفاست
تکیه برو مکن که برو تکیه بر هواست
با او بنوش باده که باری مقرر است
داده بده که سخت حریف کژ دغاست
مارست و چاه هر چه تو بینی زمال و جاه
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۵
عشق را گوهر برون از کون کانی دیگرست
کششتگان عشق را از وصل جانی دیگرست
عشق بی عین است و بی شین است و بی قاف ای پسر
عاشق عشق چنین هم از جهانی دیگرست
دانهٔ عشق جمالش چینهٔ هر مرغ نیست
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۶
بیدار شودلا که در این روزگار دون
خفته دلند و دیدهٔ بیدار مانده نیست
اندر سرای دنیی فانی عزیز من
بسیار دل مبند که بسیار مانده نیست.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۷
دشمن ما را سعادت یار باد
از جهان در عمر برخوردار باد
هر که خاری می نهد در راه ما
خار ما در راه او گلزار باد
هر که چاهی می کند در راه ما
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۸
دعوی عشق جانان در هر دهان نگنجد
وصف جمال رویش در هر زبان نگنجد
نور کمال حسنش در هر نظر نیاید
شرح صفات ذاتش در هر بیان نگنجد
عز جلال وصلش جبریل در نیابد
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۹
دل بی تو ز تو خبر ندارد
در عشق تو خواب و خور ندارد
با یار بگوی عاشقان را
زین بیش بلند بر ندارد
از رحمت عاشقان به رویت
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۰
ساقی تو بیار باده ز آن پیش
کم دست اجل دهان بگیرد
زآن باده که از پیاله عکسش
حال گل ارغوان بگیرد
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۱
بر آتش عشق تو بسوزم
گر سوختن منت بسازد
گفتی که بباز جان چو مردان
عاشق چه کند که جان نبازد
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۲
هر که را این عشقبازی در ازل آموختند
تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند
و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند
همچو بازش از دو عالم دیده ها بردوختند
پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۳
مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند
بس بیخودند جمله و بی بال و بی پرند
شهباز حضرتند دو دیده بدوخته
تا جز به روی شاه به کونین ننگرند
بر دست شاه پرورش و زقهٔافته
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۴
دستی چو نیست جیفهٔ مردار بس خسند
آنها که دل به جیفهٔ مردار میدهند
دست از جهان بدار و ازو پای بازکش
کان رایگان به کافر تاتار میدهند
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۵
آن کس که دل به دنیای غدار میدهد
نا پاک و سرد و واهی و غدار میشود
تیمار کار خویش خور ار عاقلی که دل
تیمار چون نیابد بیمار میشود
کم خُسب زیر سایهٔ غفلت که ناگهان
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۶
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زایل شدن عارضه و صحت بیمار
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۷
ای کمالت منزه از نقصان
ای جمالت مقدس از تغییر
از خطایی که کرده ام همه عمر
یا فتاده به بندگی تقصیر
چو تو دانی که آن همه ز ازل
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۸
بکشم به جان جفایش نکشم سر از وفایش
طلبم همه رضایش دل و جان دهم برایش
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۹
تو چه دانی چه آرزومندم
به حیات تو ای خجسته خصال
شادی جان من به دیدن تست
چون شب عید خلق را به هلال
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۰
گر صبحدم ز سوز غمت سر برآورم
گرد از نهاد عالم و آدم برآورم
هر دم هزار بار فرو می رود نفس
تا کی نفس فرو برم و غم برآورم؟