گنجور

 
نجم‌الدین رازی

مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند

بس بیخودند جمله و بی بال و بی پرند

شهباز حضرتند دو دیده بدوخته

تا جز به روی شاه به کونین ننگرند

بر دست شاه پرورش و زقهٔافته

تا وقت صید نیز بجز شاه نشکرند

از تنگنای هفت و شش و پنج و چار و سه

پرواز چون کنند ز دو کون بگذرند

ز آن میل هشت دانهٔ جنت نمی کنند

کز مرغزار عالم وحدت همی چرند

چون گلشن بهشت نیاید به چشمشان

کی سر به زیر گلخن دنیا در آورند؟

اندر قمارخانهٔ وحدت بهٔک سه شش

نقد چهار هر دو جهان باز می برند

ساقی شراب صاف تجلی چو در دهد

خمخانهٔ وجود بهٔک دم فرو خورند

ز آن سوی دامن حدثان سر برآورند

وقتی که سر به جیب تحیر فرو برند

جز مکمن جلال نسازند آشیان

چون زین نشیمن بشریت برون پرند

«نجما» چو خاک پای سگ کویشان شدی

امیدوار باش کز ایشانت بشمرند