گنجور

 
نجم‌الدین رازی

هر که را این عشقبازی در ازل آموختند

تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند

و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند

همچو بازش از دو عالم دیده ها بردوختند

پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز

بیدلانی کاندر آن منزل به وصل آموختند

لاجرم چون شمع گاه از هجر او بگداختند

گاه چون پروانه بر شمع وصالش سوختند

در خرابات فنا ساقی چو جام اندر فکند

هر چه بود اندر دو عالمشان به می بفروختند

«نجم رازی» را مگر رازی ازین معلوم شد

هر چه غم بد در دو عالم بهر او اندوختند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

از شعاع تیغ هر ساعت جهانی سوختند

وز تف شمشیر هر دم آتشی افروختند

قبة الاسلام را هم عزت اسلام را

بی تهاون روز می کندند و شب میسوختند

می بریدند از سر شمشیر حلق یکدگر

[...]

نجم‌الدین رازی

هر کرا این عشقبازی در ازل آموختند

تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند

و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند

همچو بازش از دو عالم دیده‌ها بردوختند

پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

آتشی از عشق او در بزم ما افروختند

عود جانان ، عاشقان در مجمر دل سوختند

پیر رندانیم و سرمستیم در کوی مغان

نوجوانان جهان رندی ز ما آموختند

وصله ای از خرقهٔ پشمینهٔ ما یافتند

[...]

اهلی شیرازی

گر حسین تشنه لب را جان ز محنت سوختند

ماند ازو شمعی که صد عالم چراغ افروختند

اسیری لاهیجی

عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند

تا کماهی سر عشق و عاشقی آموختند

آن زمان کز بهر هر کس خلعتی تعیین شد

برقد من جامه رندی از آن دم دوختند

سوخت یاد غیر و یادت مونس جانم بماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه