گنجور

 
نجم‌الدین رازی

عشق آمد و کرد عقل غارت

ای دل تو به جان بر این بشارت

ترک عجبی است عشق دانی

کز ترک عجیب نیست غارت

شد عقل که در عبارت آرد

وصف رخ او به استعارت

شمع رخ او زبانه ای زد

هم عقل بسوخت هم عبارت

بر بیع و شرای عقل می خند

سودش بنگر ازین تجارت.