گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

احسنت و زه ای نگار زیبا

آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست

کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

جمالت کرد جانا هست ما را

جلالت کرد ماها پست ما را

دل آرا ما نگارا چون تو هستی

همه چیزی که باید هست ما را

شراب عشق روی خرمت کرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا

چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا

خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار

من ننشانم ز جان باد هوای ترا

کاش رخ من بدی خاک کف پای تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را

باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان

آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را

ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را

باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار

آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را

باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

زنده کن در می پرستی سنت پرویز را

مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را

در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را

ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را

زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را

توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من

زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را

گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

انعم‌الله صباح ای پسرا

وقت صبح آمده راح ای پسرا

با می و ماه و خرابات بهار

خام خامست صلاح ای پسرا

با تو در صدر نشستیم هلا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

تا زمانی کم کنم این زهد رنگ‌آمیز را

ملکت آل بنی‌آدم ندارد قیمتی

خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

دین زردشتی و آیین قلندر چند چند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

در ده پسرا می مُروَّق را

یاران موافق موفق را

زان می که چو آه عاشقان از تف

انگِشت کند بر آب زورق را

زان می که کند ز شعله پُرآتش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را

یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را

هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید

مشتری گردد همیشه محنت مخراق را

زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را

جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم

نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را

زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم

بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را

ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را

میر مجلس چون تو باشی با جماعت در نگر

خام در ده پخته را و پخته در ده خام را

قالب فرزند آدم آز را منزل شدست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

مَن کِیَ‌ام کاندیشهٔ تو هم‌نَفَس باشَد مَرا؟

یا تَمَنّایِ وِصالِ چون تو کس باشد مرا؟

گر بُوَد شایستهٔ غم خوردنِ تو جانِ من،

اینْ نصیبَ ازْ دولتِ عشقِ تو بَس باشد مرا

گر نَه عشقت سایهٔ من شد؟ چرا هر گه که من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا

نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی

کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

ای به بر کرده بی وفایی را

منقطع کرده آشنایی را

بر ما امشبی قناعت کن

بنما خلق انبیایی را

ای رخت بستده ز ماه و ز مهر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

مرحبا مرحبا برای هلالا

آسمان را نمای کل کمالا

چند ازین پرده ز آفتاب برون آی

جان ما را بخر ز دست خیالا

اندر آی اندر آی تا بشناسیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

ای همه خوبی در آغوش شما

قبلهٔ جان‌ها بر و دوش شما

ای تماشاگاه عقل نور پاش

در میان لعل خاموش شما

وی امانت جای چرخ سبز پوش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای ز عشقت روح را آزارها

بر در تو عشق را بازارها

ای ز شکر منت دیدار تو

دیده را بر گردن دل بارها

فتنه را در عالم آشوب و شور

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۲۲