ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را
تا زمانی کم کنم این زهد رنگآمیز را
ملکت آل بنیآدم ندارد قیمتی
خاک ره باید شمردن دولت پرویز را
دین زردشتی و آیین قلندر چند چند
توشه باید ساختن مر راه جانآویز را
هر چه اسباب است آتش درزن و خرم نشین
بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را
زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را
وین گروه لاابالی جان عشقانگیز را
ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود
بر رخ زردم نِه آن یاقوت شکّرریز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ساقی (آبشار) میگوید که باید نوشیدنی را به او بدهد تا از عزلت و زهد ظاهری رها شود. او به این نکته اشاره میکند که ارزش دنیا و زندگی آدما در مقایسه با نعمتهای واقعی کم است و از روحانیون و زاهدان میخواهد که به جای ترویج زهد خشک، عشق و شادی را ترویج کنند. او در نهایت از ساقی میخواهد که زنجیرهایش را بردارد و به او زیبایی واقعی را نشان دهد، تا از یکنواختی و کسالت زندگی رها شود. در مجموع، نگاهی به لذتهای زندگی و عشق در مقابل زهد و سختگیریهای دینی دارد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادهای بده که به جز شراب چیزی نتواند مانع گسستگی حجاب پرهیز از دنیا باشد. تا زمانی که بتوانم این زهد ظاهری و رنگین را کم کنم.
هوش مصنوعی: بزرگی و ثروت ملتی مانند آل بنیآدم به اندازهای نیست که ارزش داشته باشد، بلکه باید ارزش واقعی را در خاک زمین و آثاری مانند حکومت پرویز جستجو کرد.
هوش مصنوعی: دین زرتشتی و روش زندگی عارفان، هر کدام چه مقدار باید برای سفر به سرای دیگر فراهم کرد؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که مربوط به آتش و شادی است، از خود دور کن و در روز قیامت که همه چیز نمایان میشود، زحمتهایی که کشیدهای را به یاد داشته باش.
هوش مصنوعی: بسیاری از زاهدان و مصلحان سعی دارند تا بهشت را توصیف کنند، اما این گروهی که بیخیال هستند، روح عشق را میپرستند و به دنبال لذت آن هستند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، زود زنجیر مشکین را از مه بردار و بر چهره زرد من آن یاقوتی که شکر را ریخته، بگذار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را
زنده کن در می پرستی سنت پرویز را
مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را
در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را
ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را
[...]
ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را
بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را
شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل
درفکن در جام بی رنگ، آب رنگ آمیز را
می پیاپی، بی محابا ده، میندیش از حریف
[...]
ای که نام اشنوده باشی خسرو پرویز را
رو سفر کن تا ببینی خسرو تبریز را
بی گمان عاشق شدی شیرین برو فرهاد وار
گر بدی از لطف و حسن آن مملکت پرویز را
آفرین بر مادر گیتی و بر طبعش که او
[...]
چون پریشان میکند آن زلف عنبربیز را
در جهان میافکند آشوب و رستاخیز را
گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب
ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را
ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی
[...]
هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را
خسروی باید که داند قدر این شبدیز را
خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست
پاک کن از خار و خس این بحر گوهر خیز را
دفتر گل را به آب چشم خواهد پاک شست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.