مَن کِیَام کاندیشهٔ تو همنَفَس باشَد مَرا؟
یا تَمَنّایِ وِصالِ چون تو کس باشد مرا؟
گر بُوَد شایستهٔ غم خوردنِ تو جانِ من،
اینْ نصیبَ ازْ دولتِ عشقِ تو بَس باشد مرا
گر نَه عشقت سایهٔ من شد؟ چرا هر گه که من
رویْ بَرتابم اَزو پویان ز پَس باشد مرا؟
هر نَفَسْ کان را به یادِ روزگارِ تو زَنَم
جملهٔ عالم طُفیلَ آنْ نَفَسْ باشد مرا
هر زَمان زُ امّیدِ وصلِ تو دلِ خود خوش کنم،
باز گویم: نَه چِه جایِ این هَوَسْ باشد مرا؟
چون خیالِ خاکِ پایت مینَبینَد چشمِ من،
بَر وصالِ تو چگونه دسترس باشد مرا؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عاشقانه و longing (اشتیاق) فردی نسبت به معشوقش است. شاعر سوال میکند که آیا او تنها در اندیشه معشوقش وجود دارد و یا عشقشان دوسویه است. او به شدت تحت تأثیر عشق معشوقش قرار دارد و این عشق برایش به عنوان یک امتیاز مهم است. شاعر همچنین به یادآوری لحظات و خاطرات خوش با معشوقش میپردازد، ولی در عین حال حس میکند که دستیابی به او دشوار است و این وضعیت به او درد میآورد. در نهایت، احساس ناامیدی و اشتیاق به وصال معشوق برجسته است.
هوش مصنوعی: من کی هستم که فکر تو همدل و همنفس من باشد؟ یا اینکه کسی مثل تو را در آرزو داشته باشم؟
هوش مصنوعی: اگر تو سزاوار غم خوردن باشی، جان من، این تنها نصیب من از عشق تو کافی است.
هوش مصنوعی: اگر عشق تو سایه من نشود، پس چرا هر بار که من به تو نگاه میکنم، احساس میکنم افرادی که به دنبال من هستند، از پشت سرم میآیند؟
هوش مصنوعی: هر لحظهای که نفس میکشم، به یاد روزگار تو هستم و به همین خاطر، همه موجودات در عالم برای من مانند سایهای از آن نفس محسوب میشوند.
هوش مصنوعی: هر بار که به امید رسیدن به تو دلم را خوش میکنم، باز هم میگویم: مگر این حال و هوای دل من چه جایی دارد؟
هوش مصنوعی: چون چشم من فقط به یاد خاک پایت دوخته شده است، چگونه میتوانم به وصال تو دسترسی پیدا کنم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گر بود غم خوردنت شایسته جان رهی
این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا
بر وصالش یک نفس گر دسترس باشد مرا
حاصل عمر عزیز آن یکنفس باشد مرا
خواهم افکندن ز دست دل سراندر پای دوست
گر زمن بپذیردش این فخر بس باشد مرا
عاشقم بر روی جانان هر که خواهی گو بدان
[...]
من نه آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا
از قفس گویم، نفس تا در قفس باشد مرا
از پی راه فنا سامان ندارم، ورنه من
خویش را میسوزم ار یک مشت خس باشد مرا
بر سراپای دلاویزت نمیپیچم چو زلف
[...]
چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟
خون دل چندان نمییابم که بس باشد مرا
همچو راه کوچه زنجیر، در صحرای عشق
هرقدم صدچاه غم در پیش و پس باشد مرا
گر توانم همچو نی لب بر لب مطرب نهاد
از لبش لب برندارم تا نفس باشد مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.