سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح امین الملة قاضی عبدالودودبن عبدالصمد
ای چو نعمانبن ثابت در شریعت مقتدا
وی بحجت پیشوای شرع و دین مصطفا
از تو روشن راه حجت همچو گردون از نجوم
از تو شادان اهل سنت همچو بیمار از شفا
کس ندیده میل در حکمت چو در گردون فساد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در تفسیر چند سوره و نعت رسول اکرم و مدح قاضی عبدالودود
کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک جز رخسار و زلف مصطفا
موی و رویش گر به صحرا نا وریدی مهر و لطف
کافری بیبرگ ماندستی و ایمان بینوا
نسخهٔ جبر و قدر در شکل روی و موی اوست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - این قصیدهٔ را عارف زرگر در مدح سنایی گفته
ای نهاده پای همت بر سر اوج سما
وی گرفته ملک حکمت گشته در وی مقتدا
بر سریر حکمت اندر خطهٔ کون و فساد
از تو عادلتر نبد هرگز سخن را پادشا
مشرق و مغرب ز راه صلح بگرفتی بکلک
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در پاسخ قصیدهٔ عارف زرگر
تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا
دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا
خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر حق
خون روان گشتست از حلق حسین در کربلا
از برای یک بلی کاندر ازل گفتست جان
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در نعت رسول اکرم و مدح عارف زرگر
ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا
عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا
هیچ مندیش از چنین عیاری ابرا بس بود
عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها
مصطفا اندر جهان آن گه کسی گوید که عقل
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در شکایت روزگار و بیوفایی مردم
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا
بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح قاضی یحیا صاعد
ای بنام و خوی خوش میراث دار مصطفا
بر تو عاشق هر دو گیتی و تو عاشق بر سخا
ای چو آب اندر لطافت ای چو خاک اندر درنگ
وی چو آتش در بلندی و چو باد اندر صفا
رشوت از حکمت چنان دورست کز گردون فساد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در توحید
آراست جهاندار دگرباره جهان را
چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را
فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد
خورشید بپیمود مسیر دوران را
ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در تواضع اهل حق
شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را
ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را
نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را
چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را
چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱
ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح بهرامشاه
دیده نبیند همی، نقش نهان ترا
بوسه نیابد همی، شکل دهان ترا
حسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه
پیرهن هست و نیست، ساخت نهان ترا
در همهٔ هست و نیست، از تری و تازگی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
ای ازل دایه بوده جان ترا
وی خرد مایه داده کان ترا
ای جهان کرده آستین پر جان
از پی نثر آستان ترا
سالها بهر انس روحالقدس
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در نصیحت و ترک تملق از خلق گوید
تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما
وز بیم سیم گشته ندامت ندیم ما
تا هست سیم با ما بیمست یار او
چون سیم رفت از پی او رفت بیم ما
آیند هر دو باهم و هر دو بهم روند
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - این توحید به حضرت غزنین گفته شد
ای در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
وز حجت بیچونی در صنع تو برهانها
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح بهرامشاه
او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب
رویش خوش و مویش خوش باز از همه خوشتر لب
داده لب و خال او را بیخدمت کفر و دین
کرده رخ و زلف او را بیمنت روز و شب
منزلگه خورشیدست بینور رخش تیره
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح خواجه مسعود علیبن ابراهیم
عربیوار دلم برد یکی ماه عرب
آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب
کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد
مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب
ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸
احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجهالعرب
ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب
شمسالضحی ایوان تو بدر الظم دیوان تو
فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب
خه خه بنامیزد مهی هم صدر و بدر درگهی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب
وز جان من یکبارگی برده غم جانان طرب
گردون چو روی عاشقان در لولو مکنون نهان
گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب
روی سما گوهر نگار آفاق را چهره چو قار
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی
بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب
شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب
کرشمهای گر ازو بیند آب و آتش هیچ
شود ز چشمش بیشک معبهر آتش و آب
ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من
[...]