گنجور

 
جامی

وقت گل می و مطرب دولتیست تا دانی

دولتی چنین دریاب ای به دولت ارزانی

کیش کافران دارد نرگس تو کز مژگان

کرده صد مسلمان را رخنه در مسلمانی

در جفا کمر بستی عهد مهر بشکستی

نیک نیک بدعهدی سخت سست پیمانی

جاه و حشمت خوبی جاودان نمی ماند

داد بینوایان ده پیش از آنکه نتوانی

می نشانم اندر دل مهر قامتت لیکن

دانم این نهال آخر بر دهد پشیمانی

می کنم ز هجرانت سینه چاک چون لاله

وه که فاش خواهد داغ های پنهانی

عرصه جهان جامی غصه ای نمی ارزد

بهر بود و نابودش خویش را چه رنجانی