چشم ما روشن به نور روی اوست
هرچه بیند دوست را بیند به دوست
عاشق و معشوق ما هر دو یکی است
تا نپنداری که این رشته دوتوست
جرعهٔ جام می ما هر که خورد
چون محبان دائما در جستجوست
عشق سرمست است و فارغ از همه
عقل مخمور است و هم در گفتگوست
بسته ام نقش خیالش در نظر
هرچه دیده می شود چشمم بر اوست
خرقه می شویم به جام می مدام
مدتی شد تا مرا این شست و شوست
هر که بیند نعمت الله با همه
بد نبیند هرچه می بیند نکوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواه دشمن گیر اینجا خواه دوست
جمله را گردن به زیر بار اوست
هر که بیباکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست
دشمنی خود کار چرخ تند خوست
هرگز از دشمن نیاید بوی دوست
آنچه نگذارد تو را جز سوی دوست
مغز دانش آن بود بگذر ز پوست
یا رب آن ماه است یا رخسار دوست
یا رب آن سرو است یا بالای اوست
بعد ازین جان من و سودای او
گر برآید بر من از عشقش نکوست
وه! که باد صبح جانم تازه کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.