گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم ما روشن به نور اوست

هرچه آید در نظر زان رو نکوست

مه شده روشن به نور آفتاب

یار مه رو را از آن داریم دوست

آبرو می جو به عین ما چو ما

زانکه دایم عین ما در جستجو است

گر هزار آئینه آید در نظر

چشم ما در آینه بر روی اوست

عاشق و معشوق ما هر دو یکی است

تا نپنداری که این رشته دوتوست

کهنه گر رفته است و نو باز آمده

نیک می بینش که کهنه عین نوست

هر که بیند نعمت الله در همه

بد نبیند هرچه می بیند نکوست

 
 
 
جدول شعر
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ابوالمثل بخارایی

رفت در دریا به تنگی آبخوست

راه دور از نزد مردم دوردست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه