گنجور

 
میلی

در پهلوی اغیار به هر سو نظری داشت

گویا ز نهان آمدن من خبری داشت

دی گفت بسی حرف وفا روی برویم

گویا که به من روی و سخن با دگری داشت

آرام ازو جذبه شوق که چنین برد؟

کامروز سراسیمه به هر سو گذری داشت

چون دید مرا یار،‌ برافروخت ز خجلت

گویا ز ستمهای رقیبان خبری داشت

میلی نگه از یار ندیدم دم رفتن

پنداشتی از ماتم من چشم تری داشت