خطت که سبزه بر اطراف یاسمین انداخت
چه خون که در جگر نافههای چین انداخت
دلم که داشت تمنای خاکبوس درت
به عاقبت سخن خویش بر زمین انداخت
به احتیاط قدم نِهْ دلا، که طُرّهٔ یار
کمند حادثه در راه عقل و دین انداخت
در آفتاب ستم گر بسوختم، چه کنم
چو بخت، سایه بر احوال من چنین انداخت
به عشق تیر بلا را نشانه شد شاهی
ز بس که سنگ ملامت بر آن و این انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو عقد سنبل تو عقده بر جبین انداخت
چه عقده ها که از او در دل حزین انداخت
شد از محبت تو خاک سجده گاه ملک
چو سرو قامت تو سایه بر زمین انداخت
رخ تو گاه بگویند ماه و گه خورشید
[...]
کجا نظر به من آن شوخ خشمگین نظر انداخت؟
مگر دمی که به سویم خدنگ کین انداخت
ز چین طرّه کزان خاک راه غالیه بوست
کمند فتنه به پای غزال چین انداخت
به بزم خواست که از من تهی کند پهلو
[...]
خدای آنچه بزلف نگار چین انداخت
نگار بهر من خسته بر جبین انداخت
برفت و برد مرا همچو سایه در پی خویش
قدی که سایه نه از ناز بر زمین انداخت
بزلف کرده صبا را بجرم آن زنجیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.