امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

خطت که سبزه بر اطراف یاسمین انداخت

چه خون که در جگر نافه‌های چین انداخت

دلم که داشت تمنای خاکبوس درت

به عاقبت سخن خویش بر زمین انداخت

به احتیاط قدم نِهْ دلا، که طُرّهٔ یار

کمند حادثه در راه عقل و دین انداخت

در آفتاب ستم گر بسوختم، چه کنم

چو بخت، سایه بر احوال من چنین انداخت

به عشق تیر بلا را نشانه شد شاهی

ز بس که سنگ ملامت بر آن و این انداخت