امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

خطت که سبزه بر اطراف یاسمین انداخت

چه خون که در جگر نافه‌های چین انداخت

دلم که داشت تمنای خاکبوس درت

به عاقبت سخن خویش بر زمین انداخت

۳

به احتیاط قدم نِهْ دلا، که طُرّهٔ یار

کمند حادثه در راه عقل و دین انداخت

در آفتاب ستم گر بسوختم، چه کنم

چو بخت، سایه بر احوال من چنین انداخت

به عشق تیر بلا را نشانه شد شاهی

ز بس که سنگ ملامت بر آن و این انداخت