گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیر شاهی

با تو عمری شد که لاف دوستداری می‌زنم

لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم

غنچه‌وار از دست دل خواهم گریبان چاک زد

چند سوزم لب به مهر و شعله در پیراهنم

گفته‌ای: خون ریزمت دست ار به دامانم زنی

گر میسر می‌شود این کار، دستی می‌زنم

تیغ آن قصاب را از خون من عار است و من

همچنان خود را میان کشتگان می‌افکنم

آه دردآلود شاهی قصه دل باز گفت

از کباب من حکایت کرد و دود روزنم