گنجور

 
امیر شاهی

چمن بشکفت و سبزه خط کشید و سرو بالا هم

مرا تنگ آمده بی‌او دلی از باغ و صحرا هم

چو حال دردمندان عرضه داری ای صبا پیشش

در آن حضرت به گستاخی درودی گوی از ما هم

اجل از آستانت می‌کشد رختم در آن عالم

بحمدالله که با داغ توام اینجا و آنجا هم

تو ای کز جام وصلش جرعه‌ای داری، غنیمت دان

خوش آن روزی که این دولت میسر بود ما را هم

به صوت بلبلان شاهی، نوای ناله افزون کن

که خوش باشد دو عاشق را حدیث درد دل با هم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

مرا گر هجر دل بر آتش است و دیده دریا هم

کجا دل می کشد با باغ و با گل گشت و صحرا هم

سگانت را به روزعرض هر یک را نهی کامی

چه شد گر یاد آری در میان مردم از ما هم

مرا یک روز خالی نیست از دردت دلم یکدم

[...]

بابافغانی

به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم

که او در وادی هجر تو شب‌ها بود همراهم

میرزاده عشقی

نگارا! اولین گامی که بردارم، بهر راهم:

ترا گویم، ترا پویم، ترا جویم، ترا خواهم

همین امروز هم مدح تو می بایست و آنگاهم

ثنا شاهان ملک خویش و تو، در یک سخن با هم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه