با تو عمری شد که لاف دوستداری میزنم
لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم
غنچهوار از دست دل خواهم گریبان چاک زد
چند سوزم لب به مهر و شعله در پیراهنم
گفتهای: خون ریزمت دست ار به دامانم زنی
گر میسر میشود این کار، دستی میزنم
تیغ آن قصاب را از خون من عار است و من
همچنان خود را میان کشتگان میافکنم
آه دردآلود شاهی قصه دل باز گفت
از کباب من حکایت کرد و دود روزنم