گنجور

 
۲۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در ذکر سفر سومنات و فتح آنجا و شکستن منات و رجعت سلطان گوید

 

... بکوه پایه او شهریار شیر شکر

چو کوه البرز آن کوه کاندرو سیمرغ

گرفت مسکن و بازال شد سخن گستر ...

فرخی سیستانی
 
۲۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف و تهنیت ولادت پسری از وی

 

... مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید

مگر ز بازوی سیمرغ باز کردی پر

مگر ز مار سیه داشتی بشب بالین ...

فرخی سیستانی
 
۲۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار برادر سلطان محمود

 

... سایبانهاش فرو هشته و کاخ اندر زیر

همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر

بندگان و رهیان ملک اندر آن کاخ ...

فرخی سیستانی
 
۲۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی گوید

 

... باز کز دست تو پرد نشگفت ار بهوا

به دو چنگال ز سیمرغ بیاهنجد بال

گرچه نپذیرد نقش آب چو بنو شت کسی ...

فرخی سیستانی
 
۲۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - در مدح امیر فخر الدوله ابوالمظفر احمدبن محمد والی چغانیان

 

... اژدها بالش و بالین کندش از دنبال

تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا

از ادیمست بپای اندر بر بسته دوال ...

فرخی سیستانی
 
۲۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

 

مهرگان آمد و سیمرغ بجنبید از جای

تا کجا پرزند امسال و کجا دارد رای ...

... باز و جز باز کنون روی نیارند نمود

گاه آنست که سیمرغ شود روی نمای

همه مرغان جهان سر به خس اندر شده اند

اندرآن وقت که سیمرغ بجنبید از جای

اندرین وقت چه شاهین و چه باز و چه عقاب

جمله محبوس سپاهند بر ایشان بخشای

مثل جنبش سیمرغ چه چیزست بگوی

مثل جنبش شاه آن ملک شهر گشای ...

... گر مثل بر سر ایشان فکند سایه همای

او چو سیمرغست آری و شهان جمله چو مرغ

مرغ با هیبت سیمرغ کجا دارد پای

شاد باد آن هنری شاه جهانگیر که کرد ...

فرخی سیستانی
 
۲۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۶ - ازوست

 

... به نیزه کرگدن را بر کند شاخ

به زوبین بشکند سیمرغ را پر

فرخی سیستانی
 
۲۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

... دیدار عزیز کردی ای بار خدای

سیمرغ نه ای روی رهی را بنمای

فرخی سیستانی
 
۲۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶

 

... تات بود طاقت و توش و توان

ای به خراسان در سیمرغ وار

نام تو پیدا و تن تو نهان ...

ناصرخسرو
 
۳۰

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۱۹ - اندر بعض خواص جمادات و حیوانات وامکنه

 

... برابر دل من بترکید چشم نیاز

گوییم کاین سخن نیکو و تاویل پذیریست و هر سخنی که آن بمیان عام معروف است بگفته حکما مثلی است که وی اندر عالم میان عام افتاده باشد که بر سبیل رمز گفته باشند مر طلاب حکمت را چنانکه حدیث سیمرغ معروف است که عامه گویند او زپس کوه قاف است و چو قیامت نزدیک آید بیرون آید و چنانک گویند آفتاب چو فرو شود بزیر عرش خدای شود و نزدیک حکما عرش خدای فلک البروجاست کآفتاب زیر اوست و چنانک گویند پریان نیکو رویان اند وز مردمان پنهانند و آن دانا آنند که صورت علم ایشان نیکوست و جهال مر آن صورت را که مر ایشان راست نتوانند دیدن

و جواب اهل تایید مر این دو سؤال را آنست که گفتند از جواهر فسرده ناگدازنده نخست یاقوت سرخ آنگاه زبرجد شریفتر از دیگر جواهر است همچنانک از جواهر گدازنده زر شریفتر است آنگاه سیم وز ستوران دو ستور شریفتر است نخست اشتر آنگاه اسپ و از نباتها دو نبات شریفتر است نخست خرما آنگاه انگور و از جایها دو جای شریفتر است نخست مکه آنگاه مدینه و از ستارگان دو ستاره عظیم تر است نخست آفتاب و آنگه مهتاب ...

ناصرخسرو
 
۳۱

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳

 

... در ضمن هیچ کان ننهد گوهر آفتاب

سیمرغ صبح را ندهد مژدۀ صباح

تا نام تو نبیند بر شهیر آفتاب ...

ازرقی هروی
 
۳۲

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

... تن تنها دریده قلب لشکر

بعون زال و رخش و پر سیمرغ

ز یک تن کرد رستم پاک کشور ...

... بردار سبق جوید از برادر

ترا سیمرغ و تیر گز نباید

نه رخش جادو و زال فسونگر ...

ازرقی هروی
 
۳۳

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

... بیرون دمد ز لؤلؤ ناسفته نوک خار

سیمرغ پر ز پوست بمنقار برکشد

از بهر آنکه تیر ترا برشود بکار ...

ازرقی هروی
 
۳۴

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

... زان هر یکی خیال خیالی کند عیان

گویی که خرد بچۀ سیمرغ بی عدد

بر کرده اند تیزی منقار از آشیان ...

ازرقی هروی
 
۳۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۴ - رزم چهارم گرشاسب با هندوان

 

... درفشی سر از شیر زرینه ساز

پرندش ز سیمرغ پر کرده باز

ز بر چتری از دم طاووس نر ...

اسدی توسی
 
۳۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

 

... چنین از بر آسمان جای کیست

چنین گفت کآن جای سیمرغ راست

که بر خیل مرغان همه پادشاست ...

اسدی توسی
 
۳۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۰ - خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

 

... ازو بستدی باز بودی خموش

شراعی که از پر سیمرغ بود

بدادش پر از گوهر نابسود ...

اسدی توسی
 
۳۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۷ - جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

 

... برآنگونه زد نعره ی کوه کاف

که سیمرغ بگریخت از کوه قاف

تن افکند بر قلب لشکر به کین ...

اسدی توسی
 
۳۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۹

 

... ز دیبا تو گفتی بر آن شهر بر

بگسترد همواره سیمرغ پر

دو فرسنگ بد لشکر آراسته ...

اسدی توسی
 
۴۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو

 

... فراز هر یکی زرین یکی مرغ

عقاب و باز با طاووس و سیمرغ

به زیر باز در شیر نکو رنگ ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۹
sunny dark_mode