چون چتر روز گوشه فرو زد بکوهسار
بر زد سر علامت عید از شب آشکار
هر کوکبی بتهنیت عید بر فلک
در زیور شعاع برآمد عروس وار
چون بر فراخت عید علامت بدست شب
نوروز در رسید و علمهای نوبهار
باد صبا مقدمه بود از سپاه گل
لشکر همی کشید بهر کوه و هر قفار
چون گوشۀ علامت عید از فلک بدید
اندیشه در گرفت و فرو شد باضطرار
تافر خجسته رایت نوروز در رسید
از گرد راه با علم و خیل بی شمار
باد صبا بیامد و خدمت نمود و گفت :
کای جان لهو و کام دل و سعد روزگار
آگه نه ای که عید همایون ببندگیست
درگوش چرخ کرد زر اندوده گوشوار
گر ما بپیش لشکر او بر گذر کنیم
هم جای فتنه باشد و هم بیم کارزار
نوروز ماه گفت : مرا با خجسته عید
شرطیست مهر پرور و عهدیست استوار
ز ایدر عنان بتاب و بدو بر پیام من
بنشین ، بگو و بشنو ، برگرد و پاسخ آر
ز اول زمین ببوس و ثنا خوان و پس بگوی :
کای رایت سعادت و فهرست افتخار
بخرام سوی من ، که ز بهر خرام تو
بستم هزار قبه ز کشمیر و قندهار
با تختهای جامۀ دیبای شوشتر
با عقدهای لؤلؤ دریای زنگبار
بر گرد گرد قبه گروه از پی گروه
مرجان سلب پیاده و مینا سنان سوار
مرجان گرفته در لب و زنگار در قدم
شنگرف سوده بر رخ و در دل نهاده قار
رایاتشان ز تودۀ یاقوت شب چراغ
اعلامشان ز دانۀ لؤلؤی شاهوار
از بهر آنکه چون سوی صحرا برون روند
بر روی خاک تیره بسازند رهگذار
در سپید ابر فرو ریزد از دهن
مشک سیاه باد برافشاند از کنار
بیجاده حقه حقه بسایم ببوستان
پیروزه حلقه حلقه بر آرم ز جویبار
هم چهره های سرخ برون آرم از چمن
هم بیخهای سبز برون آرم از چنار
سیماب چون بلور فرو ریزم از هوا
شنگرف چون عقیق بر آرم ز شاخسار
زنگار و سیم خام فشانم زبار و برگ
کافور و زر پخته نمایم ز برگ و بار
بر سایۀ سر تو ، بهر جا که بگذری
چتری زنم بنفش ز دیبای سبزکار
مشک سرشته در دل بیجاده افکند
دست زمین ز بهر تو برطرف مرغزار
از بهر مدحت تو زبان سازد از عقیق
اندر دهان غنچه گل سرخ کامگار
زان پیشتر که به سر حراقۀ فلک
خورشید تیغ بر کشد از تیغ کوهسار
بخرام ، تا پگاه بآیین بندگی
هر دو بهم رویم بدرگاه شهریار
شمس دول طغانشه ، زین امم کزوست
ایام شادمانه و افلاک بختیار
از خشم اوست آتش سوزنده را شتاب
و ز حلم اوست خاک گراینده را وقار
زرین شود زمانه ، گر از بحر دست او
کمتر ز ساعتی بهوا بر شود بخار
با بوی گرد لشکر او آهوان هند
بر دشت ترک نافه همی بفگنند خوار
گر بشنود پلنگ امین خدنگ او
هر سال پوست بفکند از تن بسان مار
از بیم شیر رایت او شیر دست کش
در صورت گوزن همی گردد آشکار
ای آفتاب بخشش و شادی بروز بزم
وی آسمان همت و رادی بروز بار
تا ز آب رنگ تیغ تو الماس بر دمید
الماس جز در آب نگیرد همی قرار
این مملکت گرفتن و این ملک داشتن
در گوهر شریف تو بنهاد کردگار
زخم درشت باید و پیکان سنگ سنب
تیغ بنفش خواهد و بازوی کامگار
سعهد سپهر مرکز شاهی و قطب ملک
زین چار نگذارند و داری تو هر چهار
تیغ تو برفگند و سنان تو بر درید
بر چرخ سیر انجم و بر کوه خاره غار
از ران و ساعد تو جهان در هم افکند
آن خنگ شیر زهره و آن گرز گار سار
بحریست همت تو سخارا ، سپهر موج
ابریست فکرت تو سخن را ، ستاره یار
از چنبر سپهر بخدمت فرو نشست
بر گوشۀ کلاه تو خورشید چند بار
وز فر خدمت تو کنون از شعاع او
لعل بدیع روید و یاقوت آبدار
گر عکس تیغ تو بهوا روشنی دهد
ارواح کشتگان شود اندر هوا فگار
خونی که از عدو بچکاند سنان تو
بر خاک سطرهای مدیحت کند نگار
شیری که گرد اسب تو بر سوی او نشست
هر چند گاه گیرد نافش بمشک بار
گر اشک دشمن تو بلؤلؤ صفت کنند
بیرون دمد ز لؤلؤ ناسفته نوک خار
سیمرغ پر ز پوست بمنقار برکشد
از بهر آنکه تیر ترا برشود بکار
در سایۀ سنان تو گردد گیاه سبز
رنگین چو لعل سوده و سوزنده چون شرار
آهو کزان گیا بخورد قطره های مشک
اندر دهان نافه کند دانهای نار
گر بشنود نهنگ بدریا ز زخم تو
چون خارپشت سینه کند پیش سر حصار
جان مخالف تو بصد میل بشنود
از کوهۀ سنان تو آواز گیرو دار
دندان بپنجه در دهن شیر بشکند
آن روبهی که از تو شود رسته در شکار
کان شیشۀ بلور شود در مسام سنگ
گر رای روشن تو کند بر فلک مدار
شاخ گیای زرد شود کیمیای زر
کز نعل مرکب تو نشنید برو غبار
ساز نشاط باید و آیین خسروی
ای شاه نامجوی ، بدین جشن نامدار
از بسکه تیغ جود تو در زر گذارد زخم
و ز بسکه کرد دست تو سیم سخا نثار
سیم از دل شکوفه برآمد بجای برگ
زر در دهان غنچه فرو شد بزینهار
چون روی لاله باد بشوید بچشم ابر
در هم زند بنفشه سر زلف تابدار
بلبل همی بنالد بر هجر یار سخت
قمری همی بگرید بی آب دیده زار
چون تودۀ عقیق یمانی بدست گیر
در ساغر بلور می لعل خوشگوار
از دست دلبری ، که بود سوی و روی او
بر مشتری بنفشه و بر ماه لاله زار
تا پنجۀ هزبر نگردد سرین گور
تا سینۀ صدف نشود پشت سوسمار
گیر و ببوس و بشنو و بستان ، بنه کنون
زلف و لب و سماع و می ، از سر غم خمار
شعر و سماع خواه و طرب جوی و باده خور
دینار و بدره بخش و جهان گیر و ملک دار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیباییهای عید نوروز و حس شادی و سرور ناشی از آن میپردازد. او با به تصویر کشیدن فرا رسیدن بهار و صفای طبیعت، به صورت نمادین پرچم نوروز را در آسمان و زمین به اهتزاز درمیآورد. باد صبا به عنوان پیامآور بهار، خبر از عید همایون میدهد و به سراینده میگوید که این عید با خوشی و شادمانی همراه است. شاعر همچنین توجه به پادشاهی را مطرح میکند که با قدرت و عظمت خود، شادی را به مردم هدیه میدهد و از نشانههای طبیعی و زیباییهای بهاری مانند گلها و طراوت زمین برای توصیف حال و هوای جشن نوروز استفاده میکند. در انتها، دعوت به شادی، لذت بردن از زندگی و گرامیداشت این مناسبت خاص با ترانه و مراسمهای زیبای ایرانی مطرح میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که نور خورشید همچون چتری در گوشهای پایین میآید، نشانهای از عید بر قله کوه نمایان میشود و این نشانه در روشنایی صبح مشخص میگردد.
هوش مصنوعی: هر ستارهای به مناسبت عید، در آسمان با نورش همچون عروسی در لباس زیبا، درخشید.
هوش مصنوعی: هنگامی که عید فرا میرسد و نشانههای آن در دست ماست، شب نوروز فرامیرسد و پرچمهای بهار تازه به اهتزاز درمیآیند.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با خود بوی گلها را به همراه میآورد و این بوی خوش به سمت کوهها و دشتها میوزد.
هوش مصنوعی: زمانی که نشانههای عید را از آسمان مشاهده کرد، ذهنش مشغول شد و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: بهار خوشیها از راه رسید و همراه با خود با پرچمهای زیبا و جمعیت فراوانی آمده است.
هوش مصنوعی: باد صبا به نزد تو آمد و سلام کرد و گفت: ای جان! این زندگی پر از شادی و لذت و روزهای خوش برای تو فراهم آمده است.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که عید بزرگ به زودی نزدیک است و در گوش فلک، جشن و سروری بر پا خواهد بود، مانند گوشوارهای که با طلا زینت داده شده است؟
هوش مصنوعی: اگر ما به پیش لشکر او برویم، در آن صورت هم میتواند باعث فتنه و آشوب شود و هم خطر جنگ و درگیری وجود دارد.
هوش مصنوعی: نوروز به ماه گفت: من در ارتباط با عید خجستهای که داریم، پیمانی دارم که با محبت و دوستی همراه است و این پیمان بسیار مستحکم و جدی است.
هوش مصنوعی: از اینجا زین را به حرکت درآور و به او پیام من را برسان، بگو و بشنو، برگرد و پاسخ بده.
هوش مصنوعی: از ابتدا، خاک را ببوس و ستایش کن، سپس بگو: ای راه سعادت و فهرست افتخارات.
هوش مصنوعی: به سمت من بیا و قدم بزن؛ زیرا به خاطر قدمهای تو هزاران کعبه و معبد از کشمیر و قندهار ساختهام.
هوش مصنوعی: تختهای زیبای دیبای شوشتر با گنجههای مروارید مانند دریای زنگبار.
هوش مصنوعی: دور قبه، گروهی پس از گروه دیگر جمع شدهاند. بعضی در حال پیادهروی هستند و برخی دیگر سوار بر اسبهای میناگون هستند.
هوش مصنوعی: مروارید در لبانش و زنگار در پاهایش، سرخی رنگی بر چهرهاش نشسته و در دلش حسرتی نهفته است.
هوش مصنوعی: پرچمهایشان مانند تودهای از سنگهای قیمتی درخشان است و علامتهایشان همچون دانههای لؤلؤی گرانبهایی میباشد.
هوش مصنوعی: برای این که وقتی به سمت صحرا میروند، بر روی خاک تیره مسیر درست را بسازند.
هوش مصنوعی: در میان ابرهای سفید، بویی خوش از درون مشک میریزد و نسیم سیاه، آن را به اطراف پراکنده میکند.
هوش مصنوعی: در میان باغ، با دقت و ظرافت راههایی میسازم و از جویبارها حلقههایی میسازم.
هوش مصنوعی: من گلهای سرخ را از چمن بیرون میآورم و جوانههای سبز را از درخت چنار خارج میکنم.
هوش مصنوعی: مانند شفافیت بلور، از آسمان نازک میریزم؛ و مانند رنگ سرخ شنگرف، از شاخهها بیرون میآورم.
هوش مصنوعی: من زنگار و سیم خام را از بین میبرم و از برگ و بار کافور و طلا درست میکنم.
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، من به خاطر تو چتری بنفش از پارچهای سبزرنگ برایت میزنم.
هوش مصنوعی: عطر مشک در دل بیابان پراکنده است و زمین به خاطر تو، از کنار درختان خوشبو، پرچم شادی بر افراشته است.
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش تو، زبان از عقیق در دهان گل سرخ میسازد.
هوش مصنوعی: پیش از آنکه خورشید با شدت از پشت کوهها بالا بیاید و گرما و نورش را منتشر کند، باید به وقوع حوادثی در آسمان اشاره شود.
هوش مصنوعی: خوش باش و شاد باش، زیرا تا صبح با احترام و ارادت، هر دو به درگاه پادشاه خواهیم رسید.
هوش مصنوعی: شمس دول، طغانی است که از این ملت سرشار از شادکامی و خوشبختی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: آتش سوزان، ناشی از خشم اوست که به سرعت شعله ور میشود و خاکی که به آرامی به سمت او میآید، حاصل حلم و صبر اوست.
هوش مصنوعی: اگر دست او از دریا کمتر از یک ساعت به هوا بخار کند، زمانه طلايي و عالی خواهد شد.
هوش مصنوعی: با عطر خنکی که از لشکر او پخش میشود، آهوان هند در دشت ترکها به سر و سامان میآیند و به آرامی در گوشهای میخوابند.
هوش مصنوعی: اگر پلنگی که باوفا و با تدبیر باشد، به صدا یا خبر شنید، هر سال پوست خود را مانند یک مار از تنش جدا میکند.
هوش مصنوعی: از ترس شیر، پرچم او را در دست گرفته و در عوض، در دیوانگی به سمت گوزن میرود و خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ای روشنیبخش و مظهر شادی، تو به میهمانی آسمان جلوهگر میشوی و باعث برکت و خیر و برکات دیگر میگردی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب رنگ تیغ تو را روشن و درخشان کند، الماس در آب آرامش نمیگیرد.
هوش مصنوعی: این سرزمین و این حکومت را خداوند در جوهر با ارزش تو قرار داده است.
هوش مصنوعی: باید زخم عمیق و جدی داشته باشیم تا درد را احساس کنیم. تیر سنگین و تیزی لازم است تا بتوانیم رنگ بنفش را مشاهده کنیم. همچنین باید نیرویی در بازوهای خود داشته باشیم تا به موفقیت دست یابیم.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به اهمیت و ارزش سلطنت و حکومت اشاره میکند. او بیان میکند که برای حفظ و استمرار پادشاهی و سلطنت در مرکز و نقطهٔ اصلی کشور، نیاز به تلاش و فداکاری دارد و این را به عنوان وظیفهای مهم و ضروری میداند. در نهایت، او بر این نکته تأکید میکند که با وجود چالشها و مشکلات، این وظیفه نباید به فراموشی سپرده شود.
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند برفی نرم و سنان تو برنده و قوی است. بر چرخ گردونهی آسمان و بر کوهها و غارهای سخت، قدرت تو نمایان است.
هوش مصنوعی: زیبایی و قدرت تو باعث شده که دنیا در هم بریزد، همانند آن شیر نادان و آن گرزی که از چهره تو نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: همت و ارادهی تو همچون دریا است و اندیشهات مانند ابرهای آسمان میباشد که در آن ستارههای درخشان عشق میدرخشند.
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر تو و در کمال تواضع، از آسمان پایین آمد و بر لبه کلاهِ تو نشسته است.
هوش مصنوعی: از نور تو اکنون درخشان و زیبا، لعلهای بدیع و یاقوتهای آبدار سر درمیآورند.
هوش مصنوعی: اگر تصویر تیغ تو در آسمان نوری ایجاد کند، ارواح کشتهشدگان در آسمان به حالتی گیج و پریشان درخواهند آمد.
هوش مصنوعی: خونی که از دشمن بر زمین بریزد، تیغ تو را به عنوان نشانهای از زیباییها و فضیلتها در دیوان تو تجلیل خواهد کرد.
هوش مصنوعی: شیرانی که عطر گرد و غبار اسب تو به او میرسد، هرچند که مدتی برایش دچار مشکل میشود، در نهایت به شکوه و عظمت خود باز میگردد.
هوش مصنوعی: اگر اشکهای دشمن تو مانند مروارید جلوه کند، از درون آن مروارید، ناخواسته و به شدت نوک خاری بیرون خواهد زد.
هوش مصنوعی: سیمرغ، پرهایی از پوست دارد و با منقار خود پرواز میکند تا تیر تو را از کار بیندازد.
هوش مصنوعی: زیر سایهٔ شمشیر تو، گیاهان سبز و رنگین میرویند، مانند دانههای سرخ و سوزان که مانند آتش میدرخشند.
هوش مصنوعی: آهو که از گیاه خوشبویی تغذیه کند، مانند خوشبوترین گلها دانههای نار را به شکلی زیبا و دلربا نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: اگر نهنگ دریا از زخم تو خبر دار شود، مانند خارپشتی سینهاش را به جلو میآورد و دفاع میکند.
هوش مصنوعی: عشق و ارادت فرد به تو آنقدر عمیق است که حتی از دور صدای تو را به گوش جانش میرسد و تپش دلش را به سمت تو میکشاند.
هوش مصنوعی: اگر روباهی که از تو دور شده، به جمع آوری شکار بپردازد، نمیتواند در برابر دندانهای تیز شیر مقاومت کند و به راحتی شکسته خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر ذهن روشنت به روشنایی برسد، میتواند مانند شیشهای شفاف در میان سنگها بدرخشد و خود را در سطحی بالاتر از دنیا نشان دهد.
هوش مصنوعی: شاخ گیاه زرد به طلا تبدیل میشود، زیرا از نعل اسب تو غباری نشنیده است.
هوش مصنوعی: برای شادی و خوشحالی، باید موسیقی برقرار باشد و از آداب و رسوم سلطنت پیروی کرد. ای پادشاهی که به دنبال نام و افتخار هستی، در این جشن بزرگ و مشهور، این نکات را لحاظ کن.
هوش مصنوعی: به خاطر generosity و سخاوت تو، زخمهایی مانند تیغ بر زر گذاشتهای و دست سخاوت تو مانند نثار سیم است.
هوش مصنوعی: از دل گل شکوفهای بهوجود آمده که بهجای برگهایش، در دهان غنچهای نقرهای قرار گرفته است. مواظب باش!
هوش مصنوعی: وقتی که باد لالهها را نوازش میکند، ابر نیز با چشمانش به بنفشه نگاه میکند و در این حال، زلفهای تابدارش را به اهتزاز درمیآورد.
هوش مصنوعی: بلبل از دوری محبوبش غمگین و شکستهدل است و قمری هم به شدت در حال گریه و افسوس خوردن است، به طوری که حتی نمیتواند اشکی بریزد.
هوش مصنوعی: زمانی که تودهای از عقیق یمانی را در دست بگیری، نوشیدنی خوشمزهای را در لیوان بلوری میل کن.
هوش مصنوعی: از شر دلبری که زیباییاش مانند بنفشه به طرف مشتری و مانند لاله به سمت ماه است، رهایی ندارم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدرت زیاد و خشن (هجرت) مانند هزبر (شیر) نباشد، تا آن وقت گور (مرگ) نمیتواند سر خود را بلند کند، و تا زمانی که پشتیبانی و محافظتی از طرف قشر ضعيف (صدف) وجود نداشته باشد، سوسمار نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
هوش مصنوعی: بگیر و ببوس و بشنو و بپذیر، اکنون وقت آن است که از زلف و لب و موسیقی و شراب لذت ببری، چرا که غم و اندوه به سر آمده است.
هوش مصنوعی: به چالشهای زندگی اهمیت نده و از زیباییها لذت ببر. به دنبال شادی و خوشی باش، از می و خوشگذرانی غافل نشو، و در مسیر ثروت و قدرت قدم بگذار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.