گنجور

 
۴۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۳

 

... نهادند سر سوی مازندران

به میلاد بسپرد ایران زمین

کلید در گنج و تاج و نگین ...

... به گلنارشان روی رضوان بشست

چو یک هفته بگذشت ایرانیان

ز غارت گشادند یکسر میان ...

... بگویش که آمد به مازندران

بغارت از ایران سپاهی گران

جهانجوی کاووس شان پیش رو ...

... به سختی چو یک هفته اندر کشید

به دیده ز ایرانیان کس ندید

بهشتم بغرید دیو سپید ...

... گزین کرد جنگی ده و دوهزار

بر ایرانیان بر نگهدار کرد

سر سرکشان پر ز تیمار کرد ...

... که ز آهرمن اکنون بهانه مجوی

همه پهلوانان ایران و شاه

نه خورشید بینند روشن نه ماه ...

فردوسی
 
۴۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۴

 

... که شاه جهان در دم اژدهاست

به ایرانیان بر چه مایه بلاست

کنون کرد باید ترا رخش زین ...

... طلسم دل جادوان بشکنم

هرانکس که زنده است ز ایرانیان

بیارم ببندم کمر بر میان ...

فردوسی
 
۴۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۶

 

... دهد شاه کاووس را زینهار

هم ایرانیان را ز چنگال دیو

گشاید بی آزار گیهان خدیو ...

فردوسی
 
۴۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰

 

... خروشی برآورد چون رعد رخش

به ایرانیان گفت پس شهریار

که بر ما سرآمد بد روزگار ...

... ازان جایگه رفتن آغاز کرد

به ایرانیان گفت بیدار بید

که من کردم آهنگ دیو سپید ...

فردوسی
 
۴۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۳

 

... که در بارگاه تو یک پیل نیست

از ایران برآرم یکی تیره خاک

بلندی ندانند باز از مغاک ...

... بکوشید تا پاسخ نامه یافت

عنان سوی سالار ایران شتافت

بیامد بگفت آنچ دید و شنید ...

فردوسی
 
۴۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۴

 

... چه باید همی خیره این گفت وگوی

بگویش که سالار ایران تویی

اگرچه دل و چنگ شیران تویی ...

... کزین برتری خواری آید بروی

سوی گاه ایران بگردان عنان

وگرنه زمانت سرآرد سنان ...

... ز مازندران هرچ دید و شنید

همه کرد بر شاه ایران پدید

وزان پس ورا گفت مندیش هیچ ...

فردوسی
 
۴۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۶

 

... همی تف تیغش زمین را بسوخت

بیامد به ایران سپه برگذشت

بتوفید از آواز او کوه و دشت ...

... بدو گفت کاووس کاین کار تست

از ایران نخواهد کس این جنگ جست

چو بشنید ازو این سخن پهلوان ...

... شد از جادویی تنش یک لخت کوه

از ایران بروبر نظاره گروه

تهمتن فرو ماند اندر شگفت ...

... به پیش سراپرده شاه برد

بیفگند و ایرانیان را سپرد

بدو گفت ار ایدونک پیدا شوی ...

فردوسی
 
۴۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۷

 

چو کاووس در شهر ایران رسید

ز گرد سپه شد هوا ناپدید ...

... زن و مرد شد پیش او با خروش

همه شهر ایران بیاراستند

می و رود و رامشگران خواستند

جهان سر به سر نو شد از شاه نو

ز ایران برآمد یکی ماه نو

چو بر تخت بنشست پیروز و شاد ...

... به طوس آن زمان داد اسپهبدی

بدو گفت از ایران بگردان بدی

پس آنگه سپاهان به گودرز داد ...

فردوسی
 
۴۹

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱

 

... که در پادشاهی بجنبد ز جای

از ایران بشد تا به توران و چین

گذر کرد ازان پس به مکران زمین ...

... تو گفتی زمین گشت لشکرستان

برآمد ز ایران سپه بوق و کوس

برون رفت گرگین و فرهاد و طوس ...

... زمین شد به کردار دریای خون

سه لشکر چنان شد ز ایرانیان

که سر باز نشناختند از میان ...

فردوسی
 
۵۰

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۲

 

... به من زین سپس جان نماند همی

وگر شاه ایران ستاند همی

سپارم کنون هرچ خواهد بدوی ...

فردوسی
 
۵۱

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۳

 

... ببسته همه لشکرش را میان

پرستنده بر پیش ایرانیان

بدین گونه تا یکسر ایمن شدند ...

... چو بسته شد آن شاه دیهیم جوی

سپاهش به ایران نهادند روی

پراگنده شد در جهان آگهی ...

... برآمد سر از خورد و آرام و خواب

از ایران برآمد ز هر سو خروش

شد آرام گیتی پر از جنگ وجوش ...

... ز بهر فزونی سرآمد زیان

سپاه اندر ایران پراگنده شد

زن و مرد و کودک همه بنده شد

همه در گرفتند ز ایران پناه

به ایرانیان گشت گیتی سیاه

دو بهره سوی زاولستان شدند ...

... چو گم شد سر تاج کاووس شاه

دریغ ست ایران که ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود ...

... چو یابم ز کاووس شاه آگهی

کنم شهر ایران ز ترکان تهی

پس آگاهی آمد ز کاووس شاه ...

فردوسی
 
۵۲

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۴

 

... پر از گرز و شمشیر و پرکارزار

که بر شاه ایران کمین ساختی

بپیوستن اندر بد انداختی ...

فردوسی
 
۵۳

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۵

 

... سپهبد جزین خواسته هرچ دید

بگنج سپهدار ایران کشید

بیاراست کاووس خورشید فر ...

فردوسی
 
۵۴

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۶

 

... به بربرستان روی بنهاد و تفت

چو نامه بر شاه ایران رسید

بران گونه گفتار بایسته دید ...

... به افراسیاب آن زمان نامه کرد

که ایران بپرداز و بیشی مجوی

سر ما شد از تو پر از گفت وگوی ...

... نگه داشتن بر تن خویش پوست

ندانی که ایران نشست من ست

جهان سر به سر زیر دست من ست ...

... نزیبد جز از مردم زشت خوی

ترا گر سزا بودی ایران بدان

نیازت نبودی به مازندران

چنین گفت کایران دو رویه مراست

بباید شنیدن سخنهای راست

که پور فریدون نیای من ست

همه شهر ایران سرای من ست

و دیگر به بازوی شمشیرزن ...

فردوسی
 
۵۵

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۰

 

... بدانجا فروزد همی رهنمون

بزرگان ایران بدان بزمگاه

شدند انجمن نامور یک سپاه ...

... چنو کینه خواهی بیاید مرا

از ایران سپاهی نباید مرا

تو ای می گسار از می بابلی ...

فردوسی
 
۵۶

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۱

 

... برو زود زیشان بپرداز جای

چو پیروزگر باشی ایران تراست

تن پیل و چنگال شیران تراست ...

... همه جنگ با رستم آراستی

همیشه از ایران بدی یاد اوی

کجا شد چنان آتش و باد اوی ...

فردوسی
 
۵۷

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۲

 

... جزین هرچه پرمایه تر بود نیز

به ایرانیان ماند بسیار چیز

میان بازنگشاد کس کشته را ...

فردوسی
 
۵۸

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۵

 

... سه یاقوت رخشان به سه مهره زر

از ایران فرستاده بودش پدر

بدو گفت افراسیاب این سخن ...

... برانگیزم از گاه کاووس را

از ایران ببرم پی طوس را

به رستم دهم تخت و گرز و کلاه

نشانمش بر گاه کاووس شاه

از ایران به توران شوم جنگ جوی

ابا شاه روی اندر آرم بروی ...

فردوسی
 
۵۹

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۶

 

... نبشته به نزدیک آن ارجمند

که گر تخت ایران به چنگ آوری

زمانه برآساید از داوری

ازین مرز تا آن بسی راه نیست

سمنگان و ایران و توران یکی ست

فرستمت هرچند باید سپاه ...

... دژی بود کش خواندندی سپید

بران دژ بد ایرانیان را امید

نگهبان دژ رزم دیده هجیر ...

فردوسی
 
۶۰

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷

 

... سر و موی او ازدر افسرست

شگفت آمدش گفت از ایران سپاه

چنین دختر آید به آوردگاه ...

... بخندید و او را به افسوس گفت

که ترکان ز ایران نیابند جفت

چنین بود و روزی نبودت ز من ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۳
sunny dark_mode