چو آگاهی آمد به کاووس شاه
که تنگ اندر آمد ز دیوان سپاه
بفرمود تا رستم زال زر
نخستین بران کینه بندد کمر
به طوس و به گودرز کشوادگان
به گیو و به گرگین آزادگان
بفرمود تا لشکر آراستند
سنان و سپرها بپیراستند
سراپردهٔ شهریار و سران
کشیدند بر دشت مازندران
ابر میمنه طوس نوذر به پای
دل کوه پر نالهٔ کر نای
چو گودرز کشواد بر میسره
شده کوه آهن زمین یکسره
سپهدار کاووس در قلبگاه
ز هر سو رده برکشیده سپاه
به پیش سپاه اندرون پیلتن
که در جنگ هرگز ندیدی شکن
یکی نامداری ز مازندران
به گردن برآورده گرز گران
که جویان بدش نام و جوینده بود
گرایندهٔ گرز و گوینده بود
به دستوری شاه دیوان برفت
به پیش سپهدار کاووس تفت
همی جوشن اندر تنش برفروخت
همی تف تیغش زمین را بسوخت
بیامد به ایران سپه برگذشت
بتوفید از آواز او کوه و دشت
همی گفت با من که جوید نبرد
کسی کاو برانگیزد از آب گرد
نشد هیچکس پیش جویان برون
نه رگشان بجنبید در تن نه خون
به آواز گفت آن زمان شهریار
به گردان هشیار و مردان کار
که زین دیوتان سر چرا خیره شد
از آواز او رویتان تیره شد
ندادند پاسخ دلیران به شاه
ز جویان بپژمرد گفتی سپاه
یکی برگرایید رستم عنان
بر شاه شد تاب داده سنان
که دستور باشد مرا شهریار
شدن پیش این دیو ناسازگار
بدو گفت کاووس کاین کار تست
از ایران نخواهد کس این جنگ جست
چو بشنید ازو این سخن پهلوان
بیامد به کردار شیر ژیان
برانگیخت رخش دلاور ز جای
به چنگ اندرون نیزهٔ سر گرای
به آورد گه رفت چون پیل مست
یکی پیل زیر اژدهایی به دست
عنان را بپیچید و برخاست گرد
ز بانگش بلرزید دشت نبرد
به جویان چنین گفت کای بد نشان
بیفگنده نامت ز گردنکشان
کنون بر تو بر جای بخشایش است
نه هنگام آورد و آرامش است
بگرید ترا آنک زاینده بود
فزاینده بود ار گزاینده بود
بدو گفت جویان که ایمن مشو
ز جویان و از خنجر سرد رو
که اکنون به درد جگر مادرت
بگرید بدین جوشن و مغفرت
چو آواز جویان به رستم رسید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
پس پشت او اندر آمد چو گرد
سنان بر کمربند او راست کرد
بزد نیزه بر بند درع و زره
زره را نماند ایچ بند و گره
ز زینش جدا کرد و برداشتش
چو بر بابزن مرغ برگاشتش
بینداخت از پشت اسپش به خاک
دهان پر ز خون و زره چاک چاک
دلیران و گردان مازندران
به خیره فرو ماندند اندران
سپه شد شکسته دل و زرد روی
برآمد ز آورد گه گفت و گوی
بفرمود سالار مازندران
به یکسر سپاه از کران تا کران
که یکسر بتازید و جنگ آورید
همه رسم و راه پلنگ آورید
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
هوا نیلگون شد زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
ز بس نیزه و گونهگونه درفش
زمین شد به کردار دریای قیر
همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دوان باد پایان چو کشتی بر آب
سوی غرق دارند گویی شتاب
همی گرز بارید بر خود و ترگ
چو باد خزان بارد از بید برگ
به یک هفته دو لشکر نامجوی
به روی اندر آورده بودند روی
به هشتم جهاندار کاووس شاه
ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
به پیش جهاندار گیهان خدای
بیامد همی بود گریان به پای
از آن پس بمالید بر خاک روی
چنین گفت کای داور راستگوی
برین نره دیوان بیبیم و باک
تویی آفرینندهٔ آب و خاک
مرا ده تو پیروزی و فرهی
به من تازه کن تخت شاهنشهی
بپوشید ازان پس به مغفر سرش
بیامد بر نامور لشکرش
خروش آمد و نالهٔ کرنای
بجنبید چون کوه لشکر ز جای
سپهبد بفرمود تا گیو و طوس
به پشت سپاه اندر آرند کوس
چو گودرز با زنگهٔ شاوران
چو رهام و گرگین جنگآوران
گرازه همی شد بسان گراز
درفشی برافراخته هفت یاز
چو فرهاد و خراد و برزین و گیو
برفتند با نامداران نیو
تهمتن به قلب اندر آمد نخست
زمین را به خون دلیران بشست
چو گودرز کشواد بر میمنه
سلیح و سپه برد و کوس و بنه
ازان میمنه تا بدان میسره
بشد گیو چون گرگ پیش بره
ز شبگیر تا تیره شد آفتاب
همی خون به جوی اندر آمد چو آب
ز چهره بشد شرم و آیین مهر
همی گرز بارید گفتی سپهر
ز کشته به هر جای بر توده گشت
گیاها به مغز سر آلوده گشت
چو رعد خروشنده شد بوق و کوس
خور اندر پس پردهٔ آبنوس
ازان سو که بد شاه مازندران
بشد پیلتن با سپاهی گران
زمانی نکرد او یله جای خویش
بیفشارد بر کینه گه پای خویش
چو دیوان و پیلان پرخاشجوی
بروی اندر آورده بودند روی
جهانجوی کرد از جهاندار یاد
سناندار نیزه به دارنده داد
برآهیخت گرز و برآورد جوش
هوا گشت از آواز او پرخروش
برآورد آن گرد سالار کش
نه با دیو جان و نه با پیل هش
فگنده همه دشت خرطوم پیل
همه کشته دیدند بر چند میل
ازان پس تهمتن یکی نیزه خواست
سوی شاه مازندران تاخت راست
چو بر نیزهٔ رستم افگند چشم
نماند ایچ با او دلیری و خشم
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
ز گبر اندر آمد به پیوند اوی
شد از جادویی تنش یک لخت کوه
از ایران بروبر نظاره گروه
تهمتن فرو ماند اندر شگفت
سناندار نیزه به گردن گرفت
رسید اندر آن جای کاووس شاه
ابا پیل و کوس و درفش و سپاه
به رستم چنین گفت کای سرفراز
چه بودت که ایدر بماندی دراز
بدو گفت رستم که چون رزم سخت
ببود و بیفروخت پیروز بخت
مرا دید چون شاه مازندران
به گردن برآورده گرز گران
به رخش دلاور سپردم عنان
زدم بر کمربند گبرش سنان
گمانم چنان بد که او شد نگون
کنون آید از کوههٔ زین برون
بر این گونه شد سنگ در پیش من
نبود آگه از رای کم بیش من
برین گونه خارا یکی کوه گشت
ز جنگ و ز مردی بیاندوه گشت
به لشکر گهش برد باید کنون
مگر کاید از سنگ خارا برون
ز لشکر هر آن کس که بد زورمند
بسودند چنگ آزمودند بند
نه برخاست از جای سنگ گران
میان اندرون شاه مازندران
گو پیلتن کرد چنگال باز
بران آزمایش نبودش نیاز
بران گونه آن سنگ را برگرفت
کزو ماند لشکر سراسر شگفت
ابر کردگار آفرین خواندند
برو زر و گوهر برافشاندند
به پیش سراپردهٔ شاه برد
بیفگند و ایرانیان را سپرد
بدو گفت ار ایدونک پیدا شوی
به گردی ازین تنبل و جادوی
وگرنه به گرز و به تیغ و تبر
ببرم همه سنگ را سر به سر
چو بشنید شد چون یکی پاره ابر
به سر برش پولاد و بر تنش گبر
تهمتن گرفت آن زمان دست اوی
بخندید و زی شاه بنهاد روی
چنین گفت کاوردم ان لخت کوه
ز بیم تبر شد به چنگم ستوه
برویش نگه کرد کاووس شاه
ندیدش سزاوار تخت و کلاه
وزان رنجهای کهن یاد کرد
دلش خسته شد سر پر از باد کرد
به دژخیم فرمود تا تیغ تیز
بگیرد کند تنش را ریز ریز
به لشکر گهش کس فرستاد زود
بفرمود تا خواسته هرچ بود
ز گنج و ز تخت و ز در و گهر
ز اسپ و سلیح و کلاه و کمر
نهادند هرجای چون کوه کوه
برفتند لشکر همه هم گروه
سزاوار هرکس ببخشید گنج
به ویژه کسی کش فزون بود رنج
ز دیوان هرآنکس که بد ناسپاس
وز ایشان دل انجمن پرهراس
بفرمودشان تا بریدند سر
فگندند جایی که بد رهگذر
وز آن پس بیامد به جای نماز
همی گفت با داور پاک راز
به یک هفته بر پیش یزدان پاک
همی با نیایش بپیمود خاک
بهشتم در گنجها کرد باز
ببخشید بر هرکه بودش نیاز
همی گشت یک هفته زین گونه نیز
ببخشید آن را که بایست چیز
سیم هفته چون کارها گشت راست
می و جام یاقوت و میخواره خواست
به یک هفته با ویژگان می به چنگ
به مازندران کرد زان پس درنگ
تهمتن چنین گفت با شهریار
که هرگونهای مردم آید به کار
مرا این هنرها ز اولاد خاست
که بر هر سویی راه بنمود راست
به مازندران دارد اکنون امید
چنین دادمش راستی را نوید
کنون خلعت شاه باید نخست
یکی عهد و مهری بروبر درست
که تا زنده باشد به مازندران
پرستش کنندش همه مهتران
چو بشنید گفتار خسرو پرست
به بر زد جهاندار بیدار دست
سپرد آن زمان تخت شاهی بدوی
وزانجا سوی پارس بنهاد روی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستان نبردی بین سپاه کاووس شاه و دیوان مازندران روایت میشود. کاووس شاه به رستم زال فرمان میدهد تا لشکر را آماده کند و با همراهی دلیران مانند طوس و گودرز به جنگ بروند. در میدان نبرد، رستم از شجاعت و دلاوری خود بهره میگیرد و با دیوی که در میدان است، مواجه میشود. او با شجاعت در جنگ پیش میرود و با نیزهاش دیو را شکست میدهد. نبرد به شدت ادامه دارد و خونریزی فراوانی رخ میدهد، اما نهایتاً رستم پیروز میشود.
پس از پیروزی، کاووس شاه به رستم میگوید که او را مستحق تخت شاهی میداند و از او میخواهد که با دیوان رفتار درستی داشته باشد. در پایان، رستم و سپاهیانش غنایمی به دست میآورند و رستم بابت دلیران و زحماتی که کشیدهاند، پاداش دریافت میکند. این داستان به شجاعت، دلاوری و وفاداری رستم نسبت به شاه و سرزمینش میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی کاووس شاه متوجه شد که نیروی کارکنان او در تعداد کم شده و دچار مشکل شدهاند.
هوش مصنوعی: رستم زال را فرمان داد تا ابتدا کینه و دشمنی را کنار بگذارد و از آن رهایی یابد.
هوش مصنوعی: در طوس و گودرز، مردان بزرگ و شجاعی وجود دارند، همچنین گیو و گرگین نیز از افراد آزاد و دلیر هستند.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا ارتش را آماده کنند و نیزهها و سپرها را مرتب و منظم کردند.
هوش مصنوعی: در دشت مازندران، پرچم سلطنتی و نشانههای قدرت فرمانروا به اهتزاز درآمده است.
هوش مصنوعی: ابر خوشبختی مانند آسمان طوس به خاطر نوذر، به پای دل کوه که پر از نالهها و سرود نای است، فرود میآید.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز، جنگجوی دلیری که به کوهها رفته است، با تمام قوت و توانش تصمیم به نبرد میگیرد، آهن و زمین به طور کامل در مقابلش تسلیم میشوند.
هوش مصنوعی: کسی به نام کاووس که فرمانده است، در مرکز میدان جنگ برای مقابله با دشمنان، نیروهای خود را از هر سو جمع کرده است.
هوش مصنوعی: به سوی لشکر برود تا دلیرمردی که در جنگ هرگز نشکسته است.
هوش مصنوعی: یک شخصیت مشهور از مازندران، گرزی سنگین را بر دوش خود گذاشته است.
هوش مصنوعی: کسی که نامش بد باشد و در جستجوی چیزهای ناپسند باشد، همیشه سراغ ابزارهای خطرناک میرود و در گفتار نیز به چیزهای تلخ و ناخوشایند میپردازد.
هوش مصنوعی: به دستور شاه، دیوان (مشاوران و حکما) به سوی سپهدار کاووس حرکت کردند.
هوش مصنوعی: او زرهای بر تن دارد که شعلهور است و با تیغش چنان آتش میافکند که زمین را میسوزاند.
هوش مصنوعی: به ایران سپاهی آمد و به سرعت از صدای او، کوه و دشت به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: او میگفت که آیا کسی در جستجوی نبرد است، کسی که بتواند از آب گلآلود برآشوبد.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست به جویندگان کمک کند، نه رگهایشان در بدن به حرکت درآمد و نه خونی در آنها جریان یافت.
هوش مصنوعی: آن زمان شهریار با صدای بلند به دور و بر خود که مردان هوشیار و کاردان بودند، سخن گفت.
هوش مصنوعی: او از صدا و آواز این دیو به شدت شگفتزده شده است و به همین دلیل چهرههایش از ترس و نگرانی تیره و دلگیر گشته است.
هوش مصنوعی: دلیران به شاه پاسخی ندادند و در برابر او، همچون گروهی متحد و قوی به نظر میرسیدند که آماده نبرد هستند.
هوش مصنوعی: رستم به سمت شاه برگشت و با قدرت تیرش را به سمت او نشانه گرفت.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی خواهان آن است که پیش این موجود ناپسند، به مقام و قدرتی دست یابد. در واقع، او میخواهد با چالشها و مشکلاتی که این دیو نمایانگر آنهاست، روبرو شود تا به مقام بالاتری برسد.
هوش مصنوعی: کاووس به او گفت که این کار توست و هیچ کس از ایران در این جنگ دخالت نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که قهرمان این سخن را شنید، با شجاعت و قدرتی همانند شیر بزرگ به سوی او آمد.
هوش مصنوعی: شوالیه دلیر از جای خود برخاست و با چنگش نیزهای را که سرش به سمت او بود، گرفت.
هوش مصنوعی: در میادین نبرد، مانند فیل نیرومند و سرمست، با قدرت و شجاعت میجنگد. این فیل زیر چنگال اژدهایی قرار گرفته که به شدت خطرناک است.
هوش مصنوعی: درود بر شما! این بیت به معنای این است که شخصی با شور و هیجان به میدان نبرد رفت و صدای او باعث لرزیدن دشت و اطرافش شد. او با اراده و قدرت حرکت کرد و نشان از عزم و تصمیم قوی دارد.
هوش مصنوعی: به جویان گفت: ای بینشان، نامت را از شرارتهای درشتخویان دور کن.
هوش مصنوعی: اکنون زمان مناسب برای بخشش و آرامش است، نه زمان حسابرسی و اعتراض.
هوش مصنوعی: اگر زایندهای وجود داشته باشد که میتواند ایجاد کند و رونق ببخشد، باید برای آن گریه کرد.
هوش مصنوعی: به او گفتند که از جویندگان و از خطرات ناشی از آنها در امان نباش، زیرا خنجر سرد همیشه در کمین است.
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر درد و غم مادرت، با این پوشش و پناهندگی بگرید.
هوش مصنوعی: وقتی صدای جویبار به رستم رسید، او با صدایی بلند و همچون شیر خروش برآورد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه او به میدان آمد، همچون حلقههای تیر در دور کمربندش قرار گرفت و به شکل منظم و محکم مرتب شد.
هوش مصنوعی: نیزه را بر روی زره و armor زد، به طوری که دیگر هیچ بند و گرۀ باقی نماند.
هوش مصنوعی: او را از زین جدا کرد و برداشت، مانند مرغی که بر بالهایش به پرواز درآید.
هوش مصنوعی: او را از پشت اسبش به زمین انداخت، در حالتی که دهانش پر از خون و زرهاش پاره پاره بود.
هوش مصنوعی: دلیران و شجاعان مازندران در حیرت و شگفتی به نظاره ایستادند.
هوش مصنوعی: سپاه شاداب و سرزنده از بین رفته و دلها شکستند، در این حال چهرههای زرد و ناراحت نمایان شد و از جلسه گفتوگو برآمدند.
هوش مصنوعی: سالار مازندران فرمان داد که سپاه را از یک طرف تا طرف دیگر آماده کنند.
هوش مصنوعی: این بیت به صورت کلی به تلاش و اقدام قاطعانه اشاره دارد. بیان میکند که باید با تمام قدرت و انرژی به میدان بیایید و در برابر چالشها ایستادگی کنید، به گونهای که رفتار و اقداماتتان درخشان و مانند یک پلنگ باشد. در واقع، باید با شجاعت و اراده به سمت هدفها ی حمله کرد و به جلو پیش رفت.
هوش مصنوعی: صداهای بوق و کوس از هر دو سپاه بلند شد و زمین به رنگ آبی زیبا در آمد، مانند چوب آبنوس.
هوش مصنوعی: مانند اینکه رعد و برقی از ابرهای تیره بگذرد و آتش شعلهور کند، همچون ضربهای از نیزه و شمشیر.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر تیرها و پرچمهای رنگارنگ به رنگهای سرخ، سیاه و بنفش در آمده است.
هوش مصنوعی: زمین به گونهای شده که مانند دریای سیاه و قیرآلود است، و همهی نشانههایش از جنگ و خشونت، همچون خنجرها، گرزها و تیرهاست.
هوش مصنوعی: بادهای که به انتها رسیده، مانند کشتیای است که در آب میدود و به نظر میرسد که به سمت غرق شدن شتاب دارد.
هوش مصنوعی: به مانند این که باران بر زمین میریزد، بادی خزانزده نیز مانند درخت بید، برگهایش را به زمین میریزید.
هوش مصنوعی: در یک هفته، دو ارتش بزرگ به همدیگر حمله کردند و در میدان جنگ روبهرو شدند.
هوش مصنوعی: در دوران سلطنت کاووس شاه، کلاه کیانی بر سر او گذاشته شد.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ جهان به پیش پادشاه عالم آمد و در حال گریه به پای او افتاد.
هوش مصنوعی: از آن لحظه بر خاک صورت خود را میمالد و چنین میگوید: ای داور راستگو!
هوش مصنوعی: ای نیکوکار بیدغدغه و بدون ترس، تو کسی هستی که جهان آب و زمین را آفریدهای.
هوش مصنوعی: به من پیروزی و افتخار عطا کن و مرا با قدرت و عظمت تازه کن.
هوش مصنوعی: پس از آن، سربازانش بر سر خود کلاه خودی (مغفر) گذاشتند و به اوضاع خود مرتب شدند.
هوش مصنوعی: ناگهان صدای بلندی به گوش رسید و صدای کرنایی که به صدا درآمد، مانند زمانی که کوهها پر از لشکر میشوند، همه جا را پر کرد.
هوش مصنوعی: سرکرده دستور داد که گیو و طوس، به عنوان پیشتازان و فرماندهان دستهای از سپاه، به پشت سپاه بروند و اعلام آمادگی کنند.
هوش مصنوعی: گودرز با شجاعت و دلیری، همچون رهام و گرگین، از جنگجویان بزرگ و معروف است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که او به شدت به جنگ و نبرد علاقهمند شده است، مانند یک گراز که به سمت دشمن حمله میکند، در حالی که پرچم بلندی به اهتزاز در آمده است.
هوش مصنوعی: زمانی فرهاد، خراد، برزین و گیو به همراه ناموران نیو به سفر رفتند.
هوش مصنوعی: تهمتن به قلب زمین را با خون دلیران شست و به تنگنا افتاد.
هوش مصنوعی: گودرز کشواد با تجهیزات و سپاه، از میمنه حرکت کرد و با ساز و آواز به راه افتاد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی میپردازد که با قدرت و شجاعت از میمنه (سمت راست) به میسره (سمت چپ) حرکت میکند، درست مانند گرگی که به دنبال طعمهاش، بره، میدود. این تصویر به قدرت و ارادهای که در این فرد وجود دارد اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از صبح تا هنگام غروب خورشید، خون همچون آب به درون جوی روان شد.
هوش مصنوعی: از چهره، شرم و نشانههای مهر و محبت ناپدید شدند، گویی که به زمین باران میبارد و آسمان در حال تغییر است.
هوش مصنوعی: از بدن کشتهها در هر گوشه زمین، گیاهان رشد کرده و در ذهن و فکر انسانها نفوذ کردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی مانند صدای رعد قوی و پرشر و شور شد، صداهایی مانند بوق و شیپور هم در پسِ پردهٔ چوب گرانبها و سیاه برای برپایی جشن و شادی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: از آن طرف که شاه مازندران شکست خورد، پهلوان با سپاه بزرگی به آنجا رسید.
هوش مصنوعی: او در زمانی که بیدقتی نمیکرد، با قدرت و استحکام بر کینهها و دشمنیهایش پا میفشرد.
هوش مصنوعی: هنگامی که دیوان و فیلهای خشمگین را به میدان آوردند، به جبهه جنگ نزدیک شدند.
هوش مصنوعی: جهانگرد از صاحب جهان یاد کرد و نیزهای به کسی که آن را در دست داشت، سپرد.
هوش مصنوعی: تلو تلو خوردن، تهاجم و تحرک و خروش ناشی از صدای او، فضای اطراف را پر از سر و صدا کرد.
هوش مصنوعی: آن کسی که رهبری و بزرگی دارد، نه با دیوان وحشتساز و نه با فیلهای ترسناک خود را نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: در دشت، خرطوم فیل همهجا را پوشانده و همه به این فکر هستند که عدهای کشته شدهاند.
هوش مصنوعی: پس از آن، تهمتن (رستم) یک نیزه خواست و به سمت شاه مازندران حمله کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که رستم بر نیزه خود نگاهی انداخت، دیگر هیچ دلیری و خشمی باقی نماند.
هوش مصنوعی: یک نفر نیزهای به کمربند او زد، و او از زرتشتیان به پیوند زناشویی درآمد.
هوش مصنوعی: به خاطر جادوی وجودش، یک تکه از کوه از ایران به جلوه در آمده و گروهی آن را تماشا میکنند.
هوش مصنوعی: توانمند رزمنده، از شگفتی بهت زده میشود و نیزهای را که به گردن دارد، میگیرد.
هوش مصنوعی: کاووس شاه به همراه فیلها، طبلها، پرچمها و سپاهش به آن مکان رسید.
هوش مصنوعی: به رستم چنین گفتند که ای سربلند، چه چیزی باعث شد که تو اینجا مدت طولانی بمانی؟
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که وقتی جنگ شدید تمام شد و پیروزی نصیب ما شد، چطور باید عمل کنیم؟
هوش مصنوعی: چشم او مانند شاه مازندران است که گرزی سنگین را بر دوش دارد.
هوش مصنوعی: من افسار دلیر را به دست او سپردم و با نیرویی که از کمربندش میگیرم، به جلو میروم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که او آنقدر بدبخت شده که حالا باید از کوه پایین بیاید.
هوش مصنوعی: سنگی که در حالم وجود داشت، به گونهای شد که من از وضعیت خود، چه کم و چه زیاد، آگاه نبودم.
هوش مصنوعی: بر اثر جنگ و دلاوری، یکی از سنگها به قدرت و استحکام کوه تبدیل شد و این تحولات، او را از غم و اندوه رها کرد.
هوش مصنوعی: شاید باید به میدان جنگ برود و حالا باید از سختیها و مشکلات عبور کند، مانند کسی که از دل سنگی سخت بیرون میآید.
هوش مصنوعی: هر کسی از لشکر که قدرت بیشتری داشت، توانست با چنگ و دندان، مشکلات و چالشها را پشت سر بگذارد.
هوش مصنوعی: دستگاه عظیم و سنگین درون شاه مازندران هرگز از جایش حرکتی نکرد.
هوش مصنوعی: گویی پهلوان دستش را باز کرده بود و در آغوش گرفتن نمیخواست، زیرا به آزمایش و آزمون نیازی نداشت.
هوش مصنوعی: او آن سنگ را برداشت که به خاطر آن، تمام لشکر متعجب و شگفتزده ماند.
هوش مصنوعی: ابر به عنوان خالق و آفریننده، شناخته میشود و بر روی زمین طلا و جواهرات را به مانند باران میپاشد.
هوش مصنوعی: او را به دروازهٔ شاهی برد و به دست ایرانیان سپرد.
هوش مصنوعی: گفت: اگر تو به این شکل ظاهر شوی، در میان این تنبل و جادوگران خواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر کار به اینجا برسد که نتوانم راهی پیدا کنم، با تمام قدرت و ابزار خود، همه موانع و سنگها را از سر راهم بر میدارم.
هوش مصنوعی: وقتی او شنید، مثل یک تکه ابر شد که بر روی سرش پولاد و بر روی تنش زره پوشیده است.
هوش مصنوعی: در آن زمان، تهمتن دست او را گرفت و با لبخند به سمت شاه رفت.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی بیان میکند که وقتی برایش ترسی بزرگ ایجاد شده، به مانند کوهی که به ناگاه در برابر چاقو احساس خطر کند، او هم به شدت دچار اضطراب و نگرانی شده است. احساس میکند که این ترس او را به حالت تسلیم درآورده و نمیتواند با آن مقابله کند.
هوش مصنوعی: کاووس شاه به او نگاه کرد و متوجه شد که او شایستهی سلطنت و تاج و تخت نیست.
هوش مصنوعی: دل او از یادآوری رنجهای گذشته خسته و آشفته شد، به طوری که سرش پر از افکار آشفته گشت.
هوش مصنوعی: در این جمله، شخصی به یک جلاد دستور میدهد که شمشیر تندی را آماده کند تا او بدنش را تکهتکه کند.
هوش مصنوعی: او به سرعت به لشکر خود پیامی فرستاد و دستور داد تا هر چیزی را که خواسته است، آماده کنند.
هوش مصنوعی: از ثروت و مقام و در و جواهر، از اسب و سلاح و کلاه و کمربند.
هوش مصنوعی: در هرجا که پای گذاشتند، مثل کوه استحکام و استواری به وجود آوردند و لشکریان همه با هم همصدا و همپیمان شدند.
هوش مصنوعی: هر کسی که تلاشی کرده و زحمت کشیده، شایسته است که پاداشی دریافت کند، به ویژه کسانی که سختیهای بیشتری را تحمل کردهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از دیوان (نامههای) دیگران ناشکری کند و دل جماعت را به ترس و نگرانی مبتلا نماید.
هوش مصنوعی: به آنها دستور داد تا سر (یک موجود) را ببرند و در جایی که برای رهگذران بد بود، دفن کنند.
هوش مصنوعی: او پس از آن به مکانی آمد و در آنجا به نیایش مشغول شد و با پروردگار پاک خود راز و نیاز کرد.
هوش مصنوعی: در یک هفته با دعا و نیایش، به درگاه خداوند توانسته است خاک را بپیماید و به او نزدیک شود.
هوش مصنوعی: بهشت من در گنجینهها یافت میشود، چون بر هر کسی که به یاری نیاز دارد، کمک میکنم.
هوش مصنوعی: یک هفته به همین شیوه ادامه داشت و در نهایت آنچه که باید انجام میگرفت، انجام شد.
هوش مصنوعی: وقتی که کارها به سامان رسید و به خوبی انجام شد، او خواست که شراب و جام یاقوتی بیاورند تا از آنها نوش جان کند.
هوش مصنوعی: در مدت یک هفته، با دلیران و بهترین افراد مینوشید و در مازندران به سر میبرد، سپس تصمیم به تأخیر گرفت.
هوش مصنوعی: تهمتن به شهریار گفت که هر نوع انسانی با هر ویژگی و شخصیتی به کار و فعالیت میآید.
هوش مصنوعی: این مهارتها و تواناییها از نسلها و فرزندان به من رسیده است که به من نشان دادهاند چگونه در هر جهتی به درستی پیش بروم.
هوش مصنوعی: امید دارم که به مازندران بروم و برایم خبری خوش به ارمغان بیاورد.
هوش مصنوعی: اکنون باید نخستین لباس شاهانهای را بپوشی که با عهد و دوستی درست و مناسب باشد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که او زنده است، تمام بزرگترها در مازندران به او احترام میگذارند و او را میستایند.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه بزرگ صحبتهای محبوبش را شنید، به او نزدیکی کرد و دستش را گرفت.
هوش مصنوعی: در آن زمان، تاج و تخت سلطنت را واگذار کرد و از آنجا به سمت پارس حرکت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.