گنجور

 
۴۱

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح ترکان خاتون

 

... هرچه طیان ژاژخای آرد

از سلیمان و مور و پای ملخ

یاد کن هرچه این گدای آرد ...

انوری
 
۴۲

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۴ - انوری در جواب این قطعه گفته و او را ستوده است

 

... بگو تا مرا گر بود آن فرستم

همی شرم دارم که پای ملخ را

سوی بارگاه سلیمان فرستم ...

انوری
 
۴۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - پیغام بخاقانی شروانی

 

... شعر فرستادنت بما چنانست راست

که مور پای ملخ نزد سلیمان برد

نظم گهر گیر تو گفته خود سربسر ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۴۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - گویا مدح مجیرالدین بیلقانی باشد بعد از ذم

 

... لیکن آنراتربیت هم لطف مولانادهد

از سلیمان یاد کن و زمور وز پای ملخ

این از ان دستست درد سر همی زیرا دهد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۴۵

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در مدح ظهیرالدین و شکایت از روزگار

 

... بی خردگی مدار اگر مورکی ضعیف

پای ملخ به سوی سلیمان برد همی

طبعم ز بحر فضل تو دزدیده قطره ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۴۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۸ - عدل

 

... هست نقصان عمر و آفت دین

ملخ کشت و منع باران ظلم

عدل تو هم اثر ندارد اگر ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۴۷

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ

 

... روضه های بهشت از آن خاک و خشت مشاهده کردم چون از فرض و نافله بپرداختم و رایت طاعت بر افراختم خود را برسته عوام انداختم و بمجمع اقوام گذر کردم بهر طرف که رسیدم پنداشتم که واسطه قلاده شهر آنجاست و موضع اجتماع و انتجاع اینجا از غایت ازدحام اقدام مر اقدام را مطابق بود و اندام مر اندام را معانق همه قدمها از یکدیگر مشتکی و همه سینه ها بر پشتها متکی

لثام لاحقان قفای سابقان شده و کتف سابقان عصای لاحقان گشته صوفی وار همه را زاویه در کار یکدیگر و ترکی وار همه دست در شلوار یکدیگر چون مور و ملخ در هم آمیخته وهر یک در کسب وکار خود آویخته چون دشت عرفات ومجمع عرصات عابد و عاصی و دانی و قاصی و افاقی وعراقی و ختایی و بطحایی در هم بسته و پیوسته

بعضی چون قامت سرو قبا پوش و بعضی چون قد صنوبر ردا بر دوش جمعی چون گلبن در لباس تکلف و برخی چون ارغوان در ثیاب تصلف بر هر قدمی لاله رخساری و بر هر طرفی مشک عذاری ...

حمیدالدین بلخی
 
۴۸

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

... نشان جود چو سیمرغ و کیمیا گردید

به کشتزار سخاوت کنون فتاد ملخ

اگر سراسر این ملک را بگردی نیست ...

مهستی گنجوی
 
۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۹۵ - ۲۹ - النوبة الثانیة

 

... و قال سعد بن ابی وقاص لرسول الله ادع الله ان یستجیب دعایی فقال یا سعد اطب طعمتک تستجب دعوتک قوله و اشکروا لله إن کنتم إیاه تعبدون شکر نعمت است که خدای از بندگان می درخواهد میگوید مرا سپاس داری کنید که شما را بدین اسلام راه نمودم و احکام اسلام از حلال و حرام و شبهات بیان کردم چون مرا خدای خود میدانید و میپرستید و نعمت هم از من می بینید شکر از من کنید که شکر منعم لا محاله بر بندگان واجب است

آن گه بعضی محرمات یاد کرد و گفت إنما حرم علیکم المیتة و الدم آنچه الله ببست بر شما و حرام کرد مردار است و خون یعنی خون روان که جای دیگر تقلید کرد گفت أو دما مسفوحا و سنت مستثنی کرد از مردار ملخ و ماهی وز خون جگر و سپرز مفسران گفتند از منسوخات این سورة یکی این آیت است که سنت بعضی مردار و خون منسوخ کرد تا حلال گشت و حکم تحریم از آن برخاست و ذلک فی

قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم اجلت لنا میتتان و دمان فاما المیتتان الحوت و الجراد و اما الدمان فالکبد و الطحال ...

میبدی
 
۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و قال ص ما من اهل بیت یرتبطون کلبا الا نقص من عملهم کل یوم قیراط الا کلب صید او کلب حرث او کلب غنم

یسیلونک ما ذا أحل لهم سعید جبیر گفت این آیت در شأن عدی بن حاتم و زید بن المهلهل آمد که گفتند یا رسول الله انا نصید بالکلاب و البزاة فمنه ما ندرک ذکاته و منه ما یقتل فلا ندرک ذکاته و قد حرم الله المیتة فما ذا یحل لنا گفتند یا رسول الله پیوسته شکار کنیم بسگان و بازان و صیدی که درافتد باشد که زنده یابیم و بدست خویش چنان که شرع فرموده کشیم و باشد که کشته یابیم و بذکوة نرسد و معلوم آنست که رب العزة مردار حرام کرده اکنون حلال از آن کدام است و حرام کدام رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد یسیلونک ما ذا أحل لهم قل أحل لکم الطیبات ای رسول من ایشان را جواب ده که هر چه طیبات است شما را حلال است و طیبات آنست که تحریم آن در کتاب و سنت نیامده است و عرب آن را پاک دارد هر چه بعرف و عادت عرب پاک است و عرب آن را خورند از طیبات است و هر چه بعرف و عادت ایشان پاک نیست و نخورند از خبایث است و رب العزه میگوید و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبایث شتر و گاو و گوسفند و خرگور و اسب و آهو و گاو دشتی و خرگوش و روباه و کفتار و سوسمار که عرب خورند و یربوع و قنفذ و چرز و ملخ این همه از طیبات است که عرب آن را صید کنند و خورند و نصوص بدان آمده است

و ما علمتم من الجوارح یعنی و صید ما علمتم من الجوارح هر چه صید کند از ددان و پرندگان آن را جوارح گویند یعنی کواسب و جوارح آدمی از آن نام کردند که کواسب وی اند اجترحوا السییات ...

میبدی
 
۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۲ - النوبة الاولى

 

... و قالوا مهما تأتنا به من آیة و گفتند هر گه بما آری از نشانی یا پیغامی لتسحرنا بها تا ما را چشم بربندی و بما کژ راست نمایی فما نحن لک بمؤمنین ۱۳۲ ما بنخواهیم گروید بتو

فأرسلنا علیهم فرو گشادیم و پیوستیم وریشان الطوفان طاعون و غرق و الجراد و ملخان پرنده و القمل و ملخ پیاده و الضفادع و مگلان و الدم و خون آیات مفصلات نشانهای پیدا نموده از یکدیگر گسسته و مهلت در میان افکنده فاستکبروا گردن کشیدند و کانوا قوما مجرمین ۱۳۳ و قومی بدکرداران بودند

و لما وقع علیهم الرجز و هر گه که عذابی دیگر برایشان افتادی قالوا گفتندی یا موسی ادع لنا ربک ای موسی خدای خویش را خوان از وی خواه بما عهد عندک بآن پیمان که او راست بنزدیک تو ما را لین کشفت عنا الرجز اگر باز بری از ما این عذاب لنؤمنن لک ما بگرویم و ترا براست داریم و لنرسلن معک بنی إسراییل ۱۳۴ و گسیل کنیم با تو بنی اسراییل ...

میبدی
 
۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۲ - النوبة الثانیة

 

... اما فرعونیان را چندان آب در خانه ها جمع آمد که خانه ها و هر چه در آن بود همه خراب گشت و تباه و آن گه آب تا بسینه ها و گردنهاشان برآمد و بر شرف هلاک بودند بموسی نالیدند و فریاد کردند که یا موسی اگر این طوفان از ما باز داری بتو ایمان آریم

موسی دعا کرد تا باران وا ایستاد و زمین خشک گشت و هوا خوش شد و کشت زار را ریع بیفزود و صحرا مرغزار پر گیاه و پر نعمت گشت ایشان آن راحت و نعمت دیدند گفتند این خود در خور ما بود و تمامی کار ما و ما خود نمیدانستیم هم چنان سر به بی راهی و شوخی در نهاده و از حق اعراض کرده تا یک ماه برآمد پس رب العالمین لشکر ملخان بایشان فرستاد تا هر چه بود از درختها و میوه ها و کشتها همه بخورد و آن گه روی بخانه های ایشان باز کرد و هر چه بود از چوبها در سقفها و در خانه ها و جامه ها پاک بخورد تا مسمارهای آهنین و حلقه ها که بر درها بود هیچ بنگذاشت و از آن ملخان یکی در خانه های بنی اسراییل نشد و از ایشان هیچیز نخورد هفت روز درین عذاب بودند از شنبه تا بشنبه پس بانگ برآوردند و زینهار خواستند موسی را گفتند اگر این ملخان از ما باز کنی بتو ایمان آریم موسی دعاء کرد تا رب العزة بادی عاصف فرو گشاد تا آن ملخان به یک بار برگرفت و بدریا افکند چنان که یک ملخ در زمین مصر بنماند

ایشان درنگرستند بقایای زروع و ثمار اندکی بر جای دیدند بقدر کفایت یک ساله گفتند امسال ما را این تمام است باری دین خود بنگذاریم و از آنچه بودیم بنگردیم یک ماه در عافیت بودند ...

میبدی
 
۵۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱۴

 

... شیر گفت آن را بر ضعیف حمل نتوان کرد و بدان فریفته نشاید گشت که بادی سخت گیاهی ضعیف را نیفگند و درختای قوی را دراندازد و گوشکهای محکم را بگرداند و مهتران و بزرگان قصد زیردستان و اذناب در مذهب سیادت محظور شناسند و تا خصم بزرگوار قدر و کریم نباشد اظهار قوت و شوکت روا ندارند و بر هریک مقاومت فراخور حال او فرمایند چه در معالی کفاءت نزدیک اهل مروت معتبر است

نکند باز عزم صلح ملخ

نکند شیر قصد زخم شگال

نصرالله منشی
 
۵۴

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

... هم گوشه دلش ستم بی کران کشد

مسکین درخت گندم از اندیشه ملخ

ایمن نگردد ارچه سرش صد سنان کشد ...

خاقانی
 
۵۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در شکایت از حبس و بند و مدح عظیم الروم عز الدوله قیصر

 

... چرا پیچد مگس دستار فوطه

چرا پوشد ملخ رانین دیبا

به نام قیصران سازم تصانیف ...

خاقانی
 
۵۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - مطلع چهارم

 

... این چو مگس می کند خوان سخن را عفن

وان چو ملخ می برد کشته دین را نما

من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر ...

خاقانی
 
۵۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در ستایش صفوة الدین بانوی شروان شاه اخستان

 

... کسیب طالعم هدف اضطرار کرد

گویی حریر سرخ ملخ را ز اشک خون

بیم سیاه پوشی دیدار سار کرد ...

خاقانی
 
۵۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است

 

... نعره شیر دلان در صف هیجا شنوند

عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ

نه چو زنبور کز او شورش و غوغا شنوند ...

خاقانی
 
۵۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح ابوالمظفر شروان شاه

 

... رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این

گر ملخ را نیست بر پا موزه زرین سار

ران او رانین دیبا برنتابد بیش از این ...

خاقانی
 
۶۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۱ - در موعظه و حکمت و مرثیهٔ امام ناصر الدین ابراهیم

 

... که دارم چون بنفشه سر به زانوی پشیمانی

ملخ کردار خون آلودم از باران اشک آری

ملخ سر بر سر زانوست خون آلوده بارانی

هوا را دست بربستم خرد را پای بشکستم ...

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۲
sunny dark_mode