گنجور

 
۲۱

کسایی » دیوان اشعار » در نقاشی و شاعری ...

 

هر چند در صناعت نقش و علوم شعر

جز مر تو را روا نبود سرفراشتن

اوصاف خویشتن نتوانی به شعر گفت

تمثال خویشتن نتوانی نگاشتن

کسایی
 
۲۲

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان محمود

 

... عدل او نوش روان گشته است کاندر وصف او

بیتهای شعر توقیعات نوشروان بود

هر دلی کز کین او اندیشه دارد خاطرش ...

... هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او

شاعری گردد که شعرش روضۀ رضوان بود

زانکه فعلش جمع گردانید معنی های نیک ...

عنصری
 
۲۳

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح سلطان محمود

 

... یکی بمعدن برف و دگر بجای زریر

نگارهای بهاری چو شعرهای بدیع

یکی است پر ز موشح دگر پر از تشجیر ...

... بمدحش اندر شاعر شود قضا و قدر

یکی بگوید شعر و دگر کند تحریر

به نیکخواه و بداندیش مهر و کینش را ...

عنصری
 
۲۴

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... ز حرص مدحش اندر زمین ایرانشهر

همی بروید شعر ار پراکنند شعیر

جگر شکافد هنگام زخم شمشیرش ...

عنصری
 
۲۵

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن سبکتکین

 

... هزار مستی کردم ز گردش اختر

ز بسکه وحشتم آمد دگر نگفتم شعر

برسم خویش و بخدمت نیامدم ایدر ...

... ز دیدگانم گفتی برون دمید شرر

اگر نگفتم آن شعر جز بنام تو من

بدانکه کافرم اندر خدا و پیغمبر ...

... بفضل باش تو اندر میان ما داور

مرا نباید حاجت بنقل کردن شعر

که معنی از دل و از طبع من بر آرد سر

زبان من بمثل ابر و شعر من مطرست

چو رفت باز نگردد بسوی ابر مطر

شجر شناس دلم را و شعر من گل او

گل شکفته شنیدی که باز شد بشجر ...

عنصری
 
۲۶

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... حریر پوشد از یاد مدح شاه جهان

حروف شعر چو من مدح او کنم تحریر

همی نویسم و از حرص آفرینش قلم ...

عنصری
 
۲۷

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در صفت عمارت و باغ خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید

 

... چو رای عالم صافی چو جان عارف پاک

چو شعر نیک روان و چو دین حق دوار

اگر بجنبد گویی همی بجنبد جان ...

... اگر زبان بگشایی بوصف خم بزرگ

روا بود که دهد وصف او بشعر شعار

چو همت ملکانست بر گذشته ز وهم ...

... اگر چه هست حروف اندک و سخن بسیار

چو بدره مهر کند مهر اوست للشعراء

چو باره داغ کند داغ اوست للزوار ...

عنصری
 
۲۸

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... که داد پاسخ زایر جز او به صرۀ زر

هزار مثقال اندر ترازوی شعرا

کسی جز او ننهاد اندرین جهان یکسر ...

... شگفتش آمد و شادی فزود و کبر گرفت

ز روی فخر بگفت این بشعر خویش اندر

گر آن عطاش بزرگ آمد و شگفت همی ...

... نه نیز هیچ بدرگاه او گرفته گذر

ازین سبب در عالیش مجمع شعر است

اگر بود بسفر شاه یا بود بحضر ...

عنصری
 
۲۹

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - قصیدهٔ ذیل متعلق به غضائری است که عنصری در قصیدهٔ خود که بدنبال خواهد آمد بانتقاد و خرده گیری از آن پرداخته است

 

... فغان کنم که ملالم گرفت زین اموال

چو شعر شکر فرستم ازین سپس بر شاه

نگر چه خواهم گفتن ز کبر و غنج و دلال ...

... بس ای ملک که نه گوهر فروختم بجوال

بس ای ملک که ازین شاعری و شعر مرا

ملک فریب بخوانند و جادوی محتال ...

... نه کیمیا که ازو هیچکس ندید خیال

بس ای ملک که دگر جای شعر شکر نماند

مرا بهر دو جهان در صحیفۀ اعمال ...

... ز بدره باز ندانی مغاک را ز اطلال

بشعر یاد کند روزگار برمکیان

دقیقی آنگه کآشفته شد برو احوال

سحاق ابن ابراهیم را چه بهره رسید

ز فضل برمک و آن شعر قافیه بر دال

بیک دو بیت ندانم چه داد فضل بدو ...

عنصری
 
۳۰

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان محمود و انتقاد از قصیدهٔ غضائری

 

... همینکه گفت همه فخر شاعران بمن است

ز شعر گویان پرسید بایدش احوال

اگر بدعوی او شاعران مقر آیند ...

... اگر بحرف بگردد زبان مردم لال

سخن فرستی خام و نبشته بر سر شعر

بجای تاج نهی بیهده همی خلخال ...

عنصری
 
۳۱

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - قصیدهٔ ثانی غضایری که در جواب عنصری گفته است

 

... خدایگان جهان خسرو خجسته خصال

توهم شعرا کی رسد بحضرت تو

کجا بلند بود با جلال عرش تلال ...

... بجد بکوش ومده عقل را بهزل و هزال

دو شاعرند بهنگام شعر گفت یکی

غنی شدم بس و سیری گرفتم از اموال

نه بس نه بس دگری گفت گاه شعر و عطا

تهی نماند و ملا شد صحیفۀ اعمال

چگونه گویم گویم همه صحیفه تهی است

ز شعر شکر چه گویند پس جز این اقوال

وگر دو سطر تهی ماند نانوشته هنوز ...

... فغان کنند چو از سرگذشت آب زلال

بشعر شکر نگه کن که رودکی گفته است

همه کسی را درویشی است و رنج عیال ...

... نه جای طعنه بماند نه حیلت محتال

بشعر نیک فریبد دل ملوک حکیم

چو حور خلد روان پیامبر و ابدال ...

... خبرش داد ازین قیل و قال و آن احوال

چه سرزنش رسد اکنون مرا و شعر مرا

اگر حکایت کردم ز اهل جهل و ضلال ...

... زبان بریدن تو واجبست و زخم کفال

خدایگان خراسان نوشتی اول شعر

کجاست هند و کجا نیمروز و رستم زال ...

... هنوز مصرع دیگر خرد سگال سگال

خیال شعر تو هرگز زمین ما بنسود

زبان ناقد اشعار و مطرب قوال ...

عنصری
 
۳۲

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

 

... درخت را حسد آمد همی ز شاعر شاه

که شعر خواند بر شاه و بیندش بعیان

زبان و چشم برآرد همی کنون ز حسد ...

عنصری
 
۳۳

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... گشت دفتر آسمان از فر معنی های تو

و آفتاب آسمانی گشت شعر دفتری

گر سلیمان پیش ازین از رای دیوان را ببست ...

عنصری
 
۳۴

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

بنام و کنیتت آراسته باد

ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر

عنصری
 
۳۵

عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۶

 

... پای تا فرق فلک بر آجنابت سلمشار

دشمنت بر شعر مکمخت ماند آهخته تیر

ناصحت درارم دولت مانده را احبحه سهار ...

عنصری
 
۳۶

عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱۰

 

ابر زیر و بم شعر اعشی قیس

همی زد زننده بمضرابها

عنصری
 
۳۷

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۹

 

... اگر بگیرم روزی من آستین ترا

اگر چه خامش مردم که شعر باید گفت

زبان من به روی گردد آفرین ترا

ابوسعید ابوالخیر
 
۳۸

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴ - بردن گلشاه را از حی

 

... نوازیدش و پیش خود در نشاند

ز شادی یکی شعر آغاز کرد

بدل در در خرمی باز کرد ...

عیوقی
 
۳۹

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۶ - چنین گفت آنگه به فرمانبران

 

... گهی خون دل راند بر ارغوان

یکی شعر گفت آن دل آزرده مرد

ز تیمار و هجران وز داغ و درد ...

عیوقی
 
۴۰

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۸ - سخن گفتن ورقه با پدر و جواب دادن پدرش

 

چو از شعر فارغ شد آمد بپای

بغرید چون رعد نالان ز جای ...

... بزیرش یکی بور تازی نژاد

همی راند و شعری همی کرد یاد

عیوقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۵۰
sunny dark_mode