گنجور

 
۲۱

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳

 

... آتشکده گشته ست دل و دیده چو چرخشت

گر دست به دل برنهم از سوختن دل

انگشت شود بی شک در دست من انگشت

ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه ...

دقیقی
 
۲۲

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹ - قصیده

 

... سیه چشمی که تا رویش بدیدم

سرشکم خون شدست و بر مشجر

اگر نه دل همی خواهی سپردن ...

... از آن لاغر میانست آنکه عشقم

چنین فربه شدست و صبر لاغر

به چهره یوسف دیگر ولیکن ...

... اگر بتگر چنان پیکر نگارد

مریزاد آن خجسته دست بتگر

و گر آزر چنو دانست کردن ...

... جهود خیبری از تیغ حیدر

چنان کان چشم او کردست با من

نکرد آن نامور حیدر به خیبر ...

... تو گویی هر یکی حور بهشتی است

بدست هر یک از یاقوت مجمر

به صد گونه نگار آراسته باغ ...

... که ماه از برهمی تابد بر او بر

درفش میر بوسعدست گویی

فروزان از سرش بر تاج گوهر ...

... که پیشت زند را بر خوانم از بر

در آب گرم در ماندست پایم

چو در زرفین در انگشت ازهر

دقیقی
 
۲۳

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۲ - ستایش خرد

 

... خرد رهنمای و خرد دلگشای

خرد دست گیرد به هر دو سرای

از او شادمانی و ز اویت غمی است ...

فردوسی
 
۲۴

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۸ - گفتار اندر فراهم آوردن کتاب

 

... فراوان بدو اندرون داستان

پراگنده در دست هر موبدی

از او بهره ای نزد هر بخردی ...

فردوسی
 
۲۵

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستان دقیقی شاعر

 

... یکایک از او بخت برگشته شد

به دست یکی بنده بر کشته شد

برفت او و این نامه ناگفته ماند ...

فردوسی
 
۲۶

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۰ - بنیاد نهادن کتاب

 

... سوی تخت شاه جهان کرد روی

که این نامه را دست پیش آورم

ز دفتر به گفتار خویش آورم ...

فردوسی
 
۲۷

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور

 

بدین نامه چون دست کردم دراز

یکی مهتری بود گردن فراز ...

... که جانت سخن برگراید همی

به چیزی که باشد مرا دسترس

بکوشم نیازت نیارم به کس ...

... نه ز او زنده بینم نه مرده نشان

به دست نهنگان مردم کشان

دریغ آن کمربند و آن گردگاه ...

... گرت گفته آید به شاهان سپار

بدین نامه من دست بردم فراز

به نام شهنشاه گردن فراز

فردوسی
 
۲۸

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود

 

... رده بر کشیده سپاهش دو میل

به دست چپش هفتصد ژنده پیل

یکی پاک دستور پیشش به پای

بداد و بدین شاه را رهنمای ...

فردوسی
 
۲۹

فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱

 

... به چنگال کردش کمرگاه چاک

سیامک به دست خروزان دیو

تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو ...

فردوسی
 
۳۰

فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲

 

... گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ

به زور کیانی رهانید دست

جهان سوز مار از جهان جوی جست ...

فردوسی
 
۳۱

فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث

 

... پس آنگه کنم درگهی گرد پای

ز هر جای کوته کنم دست دیو

که من بود خواهم جهان را خدیو ...

... جهان آفرین را نیایش کنید

که او دادمان بر ددان دستگاه

ستایش مر او را که بنمود راه

مر او را یکی پاک دستور بود

که رایش ز کردار بد دور بود ...

فردوسی
 
۳۲

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱

 

... همم شهریاری همم موبدی

بدان را ز بد دست کوته کنم

روان را سوی روشنی ره کنم

نخست آلت جنگ را دست برد

در نام جستن به گردان سپرد ...

... نوان پیش روشن جهاندارشان

صفی بر دگر دست بنشاندند

همی نام نیساریان خواندند ...

... چهارم که خوانند اهتو خوشی

همان دست ورزان ابا سرکشی

کجا کارشان همگنان پیشه بود ...

فردوسی
 
۳۳

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲

 

... به شیر آن کسی را که بودی نیاز

بدان خواسته دست بردی فراز

پسر بد مر این پاکدل را یکی ...

فردوسی
 
۳۴

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۳

 

... کلید خورش خانه پادشا

بدو داد دستور فرمانروا

فراوان نبود آن زمان پرورش ...

... بسازید و آمد دلی پر امید

شه تازیان چون به نان دست برد

سر کم خرد مهر او را سپرد ...

... همان سالخورده می و مشک ناب

چو ضحاک دست اندر آورد و خورد

شگفت آمدش زان هشیوار مرد ...

فردوسی
 
۳۵

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱

 

... نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز

به نیکی نرفتی سخن جز به راز ...

فردوسی
 
۳۶

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳

 

... یکی بانگ بر زد به خواب اندرون

که لرزان شد آن خانه صدستون

بجستند خورشید رویان ز جای ...

... پژوهش کن و راستی بازجوی

نگه کن که هوش تو بر دست کیست

ز مردم شمار ار ز دیو و پریست ...

... و گر نشنود بودنی ها درست

بباید هم اکنون ز جان دست شست

سه روز اندر این کار شد روزگار ...

... کسی بی بهانه نسازد بدی

برآید به دست تو هوش پدرش

از آن درد گردد پر از کینه سرش ...

... جهانجوی را دایه خواهد بدن

تبه گردد آن هم به دست تو بر

بدین کین کشد گرزه گاوسر ...

فردوسی
 
۳۷

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶

 

... چنان بد که ضحاک جادوپرست

از ایران به جان تو یازید دست

ازو من نهانت همی داشتم ...

... کنون کردنی کرد جادوپرست

مرا برد باید به شمشیر دست

بپویم به فرمان یزدان پاک ...

فردوسی
 
۳۸

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷

 

... که بر گوی تا از که دیدی ستم

خروشید و زد دست بر سر ز شاه

که شاها منم کاوه دادخواه ...

... همانگه ز بازار برخاست گرد

خروشان همی رفت نیزه بدست

که ای نامداران یزدان پرست ...

... ز گیتی جهان آفرین را پرست

ازو دان بهر نیکی زور دست

فرو ریخت آب از مژه مادرش ...

... همیدون بسان سر گاومیش

بر آن دست بردند آهنگران

چو شد ساخته کار گرز گران ...

فردوسی
 
۳۹

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۸

 

... سپه را همی توشه بردند پیش

کیانوش و پرمایه بر دست شاه

چو کهتر برادر ورا نیک خواه ...

فردوسی
 
۴۰

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹

 

... شتابیدن آید به روز درنگ

بگفت و به گرز گران دست برد

عنان باره تیزتک را سپرد ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۵۹۷
sunny dark_mode