گنجور

 
دقیقی

پریچهره بتی عیار و دلبر

نگاری سرو قدّ و ماه منظر

سیه چشمی که تا رویش بدیدم

سرشکم خون شده‌ست و بَرّ مشجر

اگر نه دل همی‌خواهی سپردن

بدان مژگان زهرآلود منگر

وگرنه بر بلا خواهی گذشتن

بر آتش بگذر و بر درْش مگذر

بسان آتش تیزست عشقش

چنانچون دو رخش همرنگ آذر

بسان سرو سیمین است قدّش

ولیکن بر سرش ماه منوّر

فریش آن روی دیبا رنگ چینی

که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر

فریش آن لب که تا ایدر نیامد

ز خلد آیین بوسه نامد ایدر

از آن شکر لبانست اینکه دایم

گدازانم چو اندر آب شکر

از آن لاغر میانست آنکه عشقم

چنین فربه شده‌ست و صبر لاغر

به چهره یوسف دیگر ولیکن

به هجرانش منم یعقوب دیگر

اگر بتگر چنان پیکر نگارد

مریزاد آن خجسته دست بتگر

و گر آزر چنو دانست کردن

درود از جان من بر جان آزر

صنوبر دیدم و هرگز ندیدم

درخت سیم کش بر سر صنوبر

چنان کز چشم او ترمس نترسید

جهود خیبری از تیغ حیدر

چنان کان چشم او کرده‌ست با من

نکرد آن نامور حیدر به خیبر

چنان بر من کند او جور و بیداد

نکردند آل بوسفیان به شُبّر

چنانچون من برو گریم نگریید

ابر شبیر زهرا روز محشر

مرا گوید ز چندین شعر شاهان

ز چندین عاشقانه شعر دلبر

به من ده تا بدارم یادگاری

به پرده‌ی چشم بنویسم به عنبر

به حلقه‌ی زلفک خویشش ببندم

چو تعویذی فرو آویزم از بر

کم از شعری که سوی ما فرستی

نه‌ام اندر خور گفتار وز در

مگر خود شعر بر من برنزیبد

مگر خود نیستم ای دوست در‌خوَر

ایا ناپاک دار این خواریم بس

بدین اندر نیارم سر به چنبر

چرا بنویسیم باری مدیحی

امیر نامداران شاه مهتر

کدامست آنکه گویی روی گیتی

بیفروزد به بوسعد مظفر

چو نام آن نگار آمد به گوشم

فرو باریدم از چشم آب احمر

فراقش صورتی شد پیشم اندر

خیالی دیدمش مکروه و منکر

بترسیدم که ناگاهان کنارم

تهی گرداند از بستان عبهر

چو از من بگسلد کی بینمش باز

کی آید این گذشته رنج را بر

فرو بارید ابر از دیدگانم

بر آن خورشید کش بالا صنوبر

همی بگریستم تا ز آب چشمم

چو روی یار من شد روی کشور

چو روی یار من شد دهر گویی

همی عارض بشوید به‌آب کوثر

به کردار درفش کاویانی

به نقش وَشیْ و کوفی سراسر

بپوشیده لباس فرودینی

بیفکنده لباس ماه آذر

گل اندر بوستانان بشکفیده

بسان گلبنان باغ پر بر

تو گویی هر یکی حور بهشتی است

به دست هر یک از یاقوت مجمر

به صد گونه نگار آراسته باغ

به نقش وَشیْ و نقش مِسطَر

به کاخ میر ما ماند به خوبی

گشاده بر همه آزادگان در

سحرگاهان که باد نرم جنبد

بجنباند درخت سرخ و اصفر

تو پنداری که از گردون ستاره

همی باریده بر دریای اخضر

نگار اندر نگار و لون در لون

هزاران در شده پیکر به پیکر

به زیر دیبه سبز اندر آنک

ترنج سبز و زرد از بار بنگر

یکی چون حقه‌ی از زرّ خفچه است

یکی چون بیضه‌ی بینی ز عنبر

بنفشه زیر و زیر شاخ سوسن

چو بر دیبای زنگاری مزّبر

به شادروان شهر آزاد ماند

که اسکندر برو پاشید گوهر

درخت سبز تازه شام و شبگیر

که ماه از برهمی تابد بر او بر

درفش میر بوسعدست گویی

فروزان از سرش بر تاج گوهر

به گیتی زآب و آتش تیزتر نیست

دو جانند و دو سلطان ستمگر

ترا سیمرغ و تیر گز نباید

نه رخش جادو و زال فسونگر

گر او رفتی به جای حیدر گرد

به رزم شاه گردان عمرو و عنتر

نه زآهن درع بایستی نه دلدل

نه سرپایانْش بایستی نه مغفر

عدو را بهره از تو غل و پاوند

ولی را بهره از تو تاج و پرگر

یکی زردشت‌وارم آرزویست

که پیشت زند را برخوانم از بر

در آب گرم درمانده‌ست پایم

چو در زُرفینِ در انگشتِ ازهر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

همایون جشن عید و ماه آذر

خجسته باد بر شاه مظفر

امیر انشاه بن قاورد جغری

جمال دین و دین را پشت و یاور

خداوندی ، کجا کوته نماید

[...]

قطران تبریزی

بحق سیصد و سی و سه منبر

صبا هست از برش بوی سمنبر

بروی و رای او پیوسته دارد

نهاده مهر و کین هفت کشور

مرا دارد هوا بشتافته دل

[...]

مشاهدهٔ ۱۸ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه