عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۷
... دل تو ز آهن و من ره بدان از آن جویم
که راه آه نکردست وصل فاصله را
شدند ده دله و اجنبی پرست منم ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۹ - خانه کعبه را زیارت کرد
... که از این هردو اجر خواهد و مزد
در همه عمر راه کج رفته
از همان راه کج به حج رفته
تا ندارد تو تاش از سر گیر ...
... بعد مال یتیم غارت کرد
ره حج را چو راه گردنه ساخت
وندر آن ره به رهزنی پرداخت ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۰ - عارف راجع به شیراز و نامه شریفه دختران ایران چاپ شیراز و زنددخت بانو سردبیر آن نامه سروده
... به پیش خامه گوهرفشانش
چو شد آباد از او راه خرابات
زید سرسبز و خرم مرزبانش ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۳ - زرتشت
به نام آنکه در شأنش کتاب است
چراغ راه دینش آفتاب است
مهین دستور دربار خدایی ...
... که زردشتی بود خون و نژادم
در دل باز چون گوش تو و راه
بود مسدود باید قصه کوتاه ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۵ - افکار نغز
به روشنایی افکار نغز پی نبرد
قلم که راه نپیمود جز به تاریکی
درین خیال ز دست خیال باریکم ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - به یاد وطن (لزنیه)
... طامع نکند مصلحت خویش فراموش
لقمه به مثل گم نکند راه دهن را
جز فرقه مصلح نکند دفع مفاسد ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - فتح ورشو
... یک لشکر از جنوب لهستان تفت
پیمود راه رستو و خارکو را
وز مشرق پلن سپهی دیگر ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - باز هم به همان مناسبت (مد شدن موی کوتاه برای زنان)
... دلا آزاد شو کان دام دامن گیر گیسو را
به رغبت از سر راه تو برچیدند خانم ها
کسی بی شقه گیسو نمی بندد به خانم دل ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - ورزش روح
... مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
یارب چه بودآن تیرگی وآن راه دور و نیمشب
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - غضب شاه
... آه غبنا و اندها که گذشت
عمر در راه مسلک و مذهب
وای دردا و حسرتا که نگشت ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در وصف آیتالله صدر
... به جاه و رتبه چو خون مطهر شهداست
به راه دین مبین نامه اش سخن گستر
به کار شرع متین خامه اش زبان آراست ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - تهران آفتی است
... حاصلت زان قو م در پاداش احسان ضربتی است
کر یکی ز آنان زند راه حقیقت حقه ایست
ورکسی زایشان کند دعوی وجدان حیلتی است ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - ره راست
... که همه نعمت اندر آن بالاست
زاد راهش دروغ و گربزی است
نردبانش فریب و مکر و دهاست ...
... اندر آن ره دو تن ز پهلوی هم
نگذرد بس که راه کم پهناست
کس در این راه پر خطر از کس
دستگیری نمی کند که خطاست ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - دیروز و امروز
... امروز شب ز برق چو روز منور است
یک روز شاهراه گل آلود بود و تنگ
امروز شاهراه فراخ و مقیر است
یک روز راه ها همه یکسر خراب بود
امروز راه آهن ازین سر بدان سر است
یک روز راه شوسه چو بر چهر خال بود
امروز راه شوسه چوبرصفحه مسطر است
یک روز بود گاری و اراده زیر ران
امروز هر طرف دژ ژویین تکاور است
یک روز بود جاده پر از دزد راهزن
امروز پر ز جاده گشا و زمین در است
یک روز بود وادی و کهسار سد راه
امروز کوه سفته و وادی مقنطر است ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - حب الوطن
... تا نپنداری که دنیا خود همین خواب و خور است
قدرت ار خواهی ز راه جود کن خود را قوی
شه که زر بخشی کند حکمش روا همچون زر است ...
... دوستار خلق شو تا مردمت گیرند دوست
هرکه راه مهر پیماید خدایش راهبر است
دل ز خشم و آز خالی کن که فر ایزدی ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - که ورزندگی مایهٔ زندگی است
... هنر جوی تا کام یابی و ناز
که جویندگی راه یابندگی است
ز ورزش میاسای و کوشنده باش ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - پردهٔ سینما
... ما و تو ای خواجه بدین پرده اندربم
زانکه ازبن دایره راه فرار نیست
هرکسی اندر خور نیروی خویشتن ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - ضیمران
... از شعف بگرفت همچون جان شیرینش به بر
وندر او پیچید و راه مقصد اعلا گرفت
یک دو روزی بیش وکم خود را بدان بالا کشید ...
... منظرش از دور دامان دل دانا کشید
جلوه اش زاعجاب راه دیده بینا گرفت
ضیمران خندان که مهر ناصحی مشفق گزید ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - نوش جانت
... هی کتک خوردی و هی بالا نهادی نوش جانت
در سر راه خلایق از جهالت چاه کندی
عاقبت خود اندر آن چاه اوفتادی نوش جانت ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - نوید پیک
... به رنگ خون شد و سیلی عظیم از آن جنبید
به مرگ نیم نفس راه داشتم که ز راه
رسید پیک و ز یاران مرا بداد نوید ...
... به هیچ حیله نیارند رشته ام گسلید
به روزگاری من جان به راه دوست دهم
که دوستان نتوانند نام دوست شنید ...