گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

رسول گفت گرت دیدن خدای هواست

باولیای خدا بین که شان جمال خداست

هم اولیا راگر زانکه دید خواهی روی

ببین سوی علمای شریعت از ره راست

بدین دلیل و بدین حجُِ و بدین برهان

درست مظهر روی خدا، رخ علماست

به ویژه آنکه به جز گفتهٔ خدای‌، نگفت

به خاصه آنکه به جز خواهش خدای‌، نخواست

بسان حضرت صدرالانام‌، اسمعیل

که عکس چهره‌اش آئینهٔ خدای‌نماست

گشاده دست وگشاده دل وگشاده جبین

ستوده خوی و ستوده رخ و ستوده لقاست

به جز رضای خدا چون نخواست چیزدگر

خدای نیز بدادش هرآنچه خود می‌خواست

جلال داد و شرف داد و علم داد و عمل

بدین فضایلش از پای تا به سر آراست

مداد تیره‌اش از بهر سرخ‌ روبی دین

به جاه و رتبه چو خون مطهر شهداست

به راه دین مبین نامه‌اش سخن گستر

به کار شرع متین خامه‌اش زبان‌آراست

جلالت نسب از نام نامیش ظاهر

سیادت و شرف از عکس چهره‌اش پیداست

خجسته عکس بدیعی که از تجلی او

سراسر آینه دهرپرفروغ و ضیاست

جمال آیت حق جلوه کرد و ز هر سوی

به بندگیش کمر بسته خلقی از چپ و راست

نمازگاهش چون آسمان و او چون بدر

موالیانش صف بسته چو نجوم سماست

بهار مدح‌سرا در مدیح حضرت اوی

به امر زادهٔ احمد چکامه‌ای آراست

به جای باد دوام و بقای عزت او

همیشه تا مه و خورشید را دوام و بقاست

دعای اهل دعا باد حافظ تن او

همیشه عکسش تا قبله گاه اهل دعاست