گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

تن زنده والا به ورزندگی است

که ورزندگی مایهٔ زندگی است

به ورزش گرای و سرافراز باش

که فرجام سستی سرافکندگی است

به سختی دهد مرد آزاده تن

که پایان تن‌پروری بندگی است

دلی بایدت روشن و تن‌درست

اگر جانْت جویای فرخندگی است

کسی کاو توانا شد و تندرست

خرد را به مغزش فروزندگی است

هنر جوی تا کام یابی و ناز

که جویندگی راه یابندگی است

ز ورزش میاسای و کوشنده باش

که بنیاد گیتی به کوشندگی است

درخشیدنِ این بلند آفتاب

ز بسیار کوشی و گردندگی است

نیاکانْت را ورزش آن مایه داد

که شهنامه زایشان به تابندگی است

تو نیز از نیاکان بیاموز کار

اگر در سرت شور سرزندگی است