عارف قزوینی
»
دیوان اشعار
»
نامه ها و اشعار متفرقه
»
شمارهٔ ۱۰ - عارف راجع به شیراز و نامه شریفه دختران ایران چاپ شیراز و زنددخت بانو سردبیر آن نامه سروده
خوشا شیراز و عهد باستانش
درخشان دورهٔ دور کیانش
درود پاک نیکان بر روانِ
نکو کیخسرو گیتیستانش
فرحگستر سراسر کوه و دشتش
نشاطآور زمین و آسمانش
همه دانشپژوه و مملکتدوست
بزرگ و کوچک و پیر و جوانش
از آن گلزار دانش تا ابد ماند
ز سعدی بوستان و گلستانش
همه چیزش فزون ز اندازه نیکو
نکوتر از همه چیزش زبانش
زبان فارس را باید روان کرد
به سرکوبی آذربایجانش
زیانآور زبانی کاندر آن بوم
نشیمن کرد کوبد آشیانش
ز دل تبریک باید گفت و تقدیس
نمود از جان به نامه بانوانش
چو این اوراق پاک از زند دخت است
اَوِستاسا بخواهم جاودانش
دُرافشان دامن افکار پاکش
به پیش خامهٔ گوهرفشانش
چو شد آباد از او راه خرابات
زید سرسبز و خرم مرزبانش
دل عارف چو هرجاییست جانش
همان برخی آذربایجانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا دشمن بود آنرا که جانش
همی بخشاید از خواهندگانش
شکر بارد همی از ناردانش
قمر تابد همی از گلستانش
شکر طعم و قمر نور است طبعم
همه ساله ز وصف این و آنش
کمر بر خیزران بسته ندیدی
[...]
عروسی را که پروردم به جانش
مبارکروی گردان در جهانش
همیشه بود سنگی در دهانش
که تاگوهر نیفشاند زبانش
نگاری را که میجویم به جانش
نمیبینم میان حاضرانش
کجا رفت او میان حاضران نیست
در این مجلس نمیبینم نشانش
نظر میافکنم هر سو و هر جا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.